معرفی وبلاگ
بیایید به سرزمین عشق و عرفان سفر کنیم ؛ سرزمینی که تجلی گاه شکوه ایثار است ؛ سرزمینی که همه یکرنگی و اتحاد است. این جا سرزمین عشق و ایثار و فداکاری است. ای قلم ها! بدون وضو در این حـریـم مـقـدس وارد نـشوید. ای هـمسـفران ! لازمـه ی ورود به این سـرزمیـن ، داشـتـن دل هایـی پـاک و بی آلایش است. حرمت و قداست این سرزمین بسیار زیاد است. این سرزمین متعلق به شیرزنان عارفی است که در هشت سال دفاع مقدس حماسه ها آفریدند.
دسته
پيوندهاي روزانه
زن ، دفاع مقدس و امنیت ملی
زنان و حضور در عرصه های نبرد
تنها زن حاضر در عملیات بیت المقدس
تأثیر عوامل معنوی در امنیت زنان ایثارگر
حماسه عاشورا نقطه عطف حضور زنان
ممکن ساختن غیرممکن‌ها
صلح بدون جنگ؟
هیچ وقت جنگ‌طلب نبودیم
ترحم بر پلنگ تیزدندان؟
راه قدس از کربلا می‌گذرد
خرمشهر چه شد؟
چرا حمله نمی‌کنید؟
زنان قهرمان در دوران جنگ
از قرآن سوزی تا تمدن سوزی
فرزند خاک، تصویر تازه زنان در دفاع مقدس
زنان قهرمان کشور ما
زنان آثار ارزشمندی درباره دفاع مقدس خلق کرده‌اند
فیلم مستند هشت سال دفاع مقدس
آلبوم تصاویرسرداران شهید
عملیات ثامن الائمه
بسیار مهم و خواندنی و عمل کردنی
مناجات شهدا با خدا
شهادت طلبی
ترور یا دفاع از کیان اسلام؟
شهید معصومه خاموشی
طلبه صفر کیلومتر!
زن نه شیرزن!!!
روزشمار دفاع مقدس
سجده باپیشانی سوراخ
دوکوهه
وصیت نامه شهید علیرضا موحد دانش
عراق
سُرفه ای کن تا بدانم هنوز نفس می کشی!
شهید احمد کشوری
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر نخعی
ولایت فقیه ، تداوم امامت
گلزار زندگی
جسم نحیفان کجا و بار کجا...
چهل حدیث در مورد شهید و شهادت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 904874
تعداد نوشته ها : 1009
تعداد نظرات : 11
جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس
 مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان
 جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس استان يزد
  مسابقه وبلاگ نويسي معبر
نقش زنان در دفاع مقدس

Rss
طراح قالب
GraphistThem231
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم
آب و نان را جیره بندی کرده ایم
عطش همه را هلاک کرده
حالا همه با شهدا در کنار هم در انتهای کانال خوابیده ایم
دیگر کسی تشنه نیست و امیدوارند به دست سیدالشهداء سیراب شوند.
(آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله لشگر 27 محمد رسول الله (ص) که در کانال فکه حین تفحص بدست آمده است.)
دسته ها : خاطرات
يکشنبه 1389/8/23 12:55
تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد
برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد
بسکه بر ساقه‌ی گل ریخت عدو زهر جفا
پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد



__________________
دسته ها : مناسبت ها
شنبه 1389/8/22 19:53

   

تاریخ شهادت : روز عاشورا 61 هجری           

محل شهادت :کربلا  

«ام وهب» فرزند «عبد» و همسر «عبدالله بن عمیر کلبی» منسوب به طایفه «بنی غلیم» بوده است. زمانیکه همسرش تصمیم گرفت که برای یاری اباعبدالله (ع) به کربلا برود، ام وهب اصرار نمود تا او را با خود ببرد. او در روز عاشورا عمودی آهنین به دست گرفت و عازم میدان جهاد شد ولی امام (ع ) به او فرمودند: «جهاد بر زنان واجب نیست.» ام وهب به خیمه‌ها بازگشت، نبرد کربلا به پایان رسیده بود، آرام به کنار پیکر همسرش رفت وگفت: «بهشت بر تو گوارا باد، از خدایی که بهشت را به تو ارزانی داشت، می‌خواهم مرا نیز در آنجا مصاحب تو گرداند.» ناگهان «رستم» غلام «شمر» به دستور مولایش به همسر عبدالله حمله نمود و او را به شهادت رساند.

دسته ها : زن و دفاع مقدس
شنبه 1389/8/22 19:44

تاریخ تولد :1351  

 

نام پدر :محمدعلی

 

تاریخ شهادت : 13/3/1364

 

محل تولد :مازندران /تنکابن

 

طول مدت حیات :12

 

محل شهادت :تهران

 

مزار شهید :گلزارشهدای تنکابن  

 

نغمه سال 1351 چشم بر زیبایی‌های جهان هستی گشود تا نغمه‌ای زیبا برای پدر و مادر مهربانش بسراید.
نغمه در شهر تنکابن متولّد شد اما چندی بعد به تهران مهاجرت کرد و به آموختن علم پرداخت. 13 سال بیشتر نداشت که در روز سیزدهم خردادماه سال 1364 کینه و قساوت بعثیان او را به خاک و خون کشید.
نغمه بر اثر بمباران هوایی شهر تهران به همراه مادر و خواهر و پدرش (رقیه مهدی‌پوررودسری و ندا باقری‌رودسری) به شهادت رسید. مزار پاکش در گلزار شهدای تنکابن قرار دارد.
 

 

 

 

 

دسته ها : زن و دفاع مقدس
شنبه 1389/8/22 19:43

حاج احمد همیشه یک دفترچه همراه داشت نکاتی که به ذهنش می‌رسید، می‌نوشت.

حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود و نکته مهمی را می‌شنید که ما فکر می‌کردیم به سپاه ربطی ندارد با دقت تمام گوش می کرد و با جزئیاتش می نوشت! وقتی سئوال می کردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد می‌گفت:«این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است» نوشته‌ها معمولاً دو الی سه سطر بود . خوبی دفترچه این بود که اگر ابهامی در مسئله‌ای داشت یا نکته‌ای به ذهنش نمی‌رسید، سراغ دفترچه‌می‌رفت و آن را پیدا می‌کرد.حتی اگر در حین صحبت‌های فردی مطلبی توجه‌اش را جلب می‌کرد، وقتی آن فرد می رفت سریع مطلب را یادداشت می کرد.

 

از اقدامات شهید کاظمی در نیروی هوایی

 جمع آوری برجک‌های نگهبانی مشرف به منازل مردم بود که استفاده امنیتی  قابل ملاحظه ای هم نداشتند، وی می گفت ما نباید هیچ گونه مزاحمتی را برای مردم فراهم سازیم.شهید کاظمی زمانی هم که به محیط‌های نظامی وارد می‌شد ابتدا به سربازان سرکشی می‌کرد و ضمن بررسی مسایل و مشکلات آنها سؤالاتی از سربازان می‌پرسید که شاید به ذهن هیچ یک از مسئولین آن مجموعه نمی رسید وی اول به امور سربازان رسیدگی می‌کرد بعد فرماندهان. یک بار به شهید کاظمی گله کردم که به ما هم برسید، گفت: سربازان در دست ما امانت هستند.

به ندرت پیش می آمد که بچه هایش را همراه خودبه لشکر بیاورد 

آن روز ظاهراً همسر حاجی جایی رفته بود و حاجی مجبور شده بود، محمد مهدی را همراه خود بیاورد از صبح که آمد رفت جلسه و محمد مهدی را پیش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود یکی را به محمد مهدی دادم تا از او نیز پذیرایی کرده باشم نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمدمهدی هم پشت سر من وارد دفتر او شد.وقتی بچه را دید چهره اش برافروخته شد، سپس گفت: چه کسی به به او موز داده ، گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچ چیزی نخورده یک موز که بیشتر به او نداده ایم تازه از سهم خودم بود . نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان می روی و جای آن موز یک کیلو موز می خرید و جایگزین می کنی!؟

کسی هر وقت یک عزیزی را از دست می دهد، یکسال، دوسال یا چهل روز به یادش هست، ازش اسم می برد، کمتر اتفاق می افتد یک مدت طولانی آدم درگیر کسی بشود که از دست می دهد، 19 سال احمد، حسین حسین می کرد به یاد شهید خرازی. هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت که او یاد باکری و خرازی و همت و این شهدا را نکند.

شنبه 1389/8/22 7:11

مردم از مادران شهدا گفتند

نویسنده: گفتگو از سمیه کریمی

اشاره:
    مادر شهیدی می گفت: وقتی پسرم را از زیر قرآن رد کردم یک لحظه احساس کردم قلبم افتاد، تا خم شدم، دستم را گرفت و گفت: مگر تو کمتر از زینبی؟ او رفت، اما انگاری من رفتم. او رفت ولی قطره قطره های وجودم را برد. او رفت اما ای کاش من هم رفته بودم، با او و همان زمانی که می دانستم دیگر بر نمی گردد. و اما ای کاش مادر بودی و می فهمیدی که سر بر بالین گذاشتن بدون فرزند یعنی چه؟ ای کاش مادر بودی و می فهمیدی که آخرین وداع یعنی چه؟ ای کاش مادر بودی و می فهمیدی معنای انتظار و بی انتظاری یعنی چه؟ ای کاش! نه، خدا را شکر که مادر نبودی، اگر بودی شاید نبودی! زمانی که همه اطرافیان و دوستانت تماشایت می کنند و حرف نمی زنند. زمانی که همه خبر دارند که گلت پرپر شده و هیچ کس هیچ چیز نمی گوید. زمانی که خودت زودتر از همه فهمیده ای، اما در دلت می گویی شاید دلم به من دروغ می گوید. زمانی که می خواهی اشک بریزی، اما به یاد می آوری که در آخرین وداعش گفت: مادر در مرگ من گریه نکنی که دشمن شاد شود!
    خدای من، این مادران کیانند؟ از مردم خواستیم از مادران شهدا بگویند و آنها هم گفتند؛
     میترا کوچاری، دانشجو: پسرت وقتی می رفت خود را برادر هموطنانش می دانست، پس امروز تو نیز، مادر همه هستی. ما را هم فرزند خود بدان.
    علی جهانبخشی، کارمند: توتیای چشم ما خاک قدوم پاکت ای مادر.
    زهرا جوادی نیا، کارمند: مادران شهدا، مادرانی هستند که حیای زینب، وفای خدیجه، صبر ایوب و انتظار حضرت ولی عصر(عج) را حس کرده اند و فداکار ترین مادران در روی زمینند.
    مهسا حداد، دانشجو: آرامش، صلح و زندگی و تمام واژه های زیبای امروز را مدیون دستان پاک و احساس ناب مادرانه ات می دانم.زینب جانعلی پور، دانشجو: شهید پروری، اجری حتی فراتر از شهادت دارد و از دامن تو ای مادر شهید، شهیدت به معراج رفت.مریم قابلی، دانشجو: بر دستان سالخورده ات مادر عزیز بوسه می زنم و از تو می خواهم به عظمت شهیدت شفیع ما باشی.ابولفضل خسروی، راننده: مادران شهدا برای رضای خدا عاشقانه فرزندانشان را نثار اسلام کردند، مادرم! زینب وار گذشت کردی، صبر زینب همیشه با تو باد.زهرا نیاقیها، محصل: ای بالاتر از فرشته که پیش خدا پاک و عزیز هستی و به پسر خداپرستت اجازه جنگیدن دادی، نزد حضرت زهرا سربلند باشی.مریم ساربانها، دبیر: ای بزرگ مادران! تا هستید و ما هستیم، منت دار و دست بوس شماییم. روح بلندتان، صبر زیبایتان، غرور افتخار آمیزتان و رنج آبی تان همیشه قابل تحسین است، پس دعا گوی ما باشید.ابولفضل سلطان نژاد، شغل آزاد: مادرم! امید دارم در روز قیامت همنشین حضرت زهرا باشید.
    مهیار لاهوتی، دانشجو: من فقط بر دستان شما فرشته های آسمانی بوسه می زنم.مژگان کوچاری، کارمند: مادر! ما آرامش و آسایش امروزمان را مدیون از خود گذشتگی دیروز تو و فرزندت هستیم و تا زنده ایم سپاسگزار تو ایم.علی صمدی، محصل: آرامش و آزادی امروز ما حاصل صبر و تربیت مادران شهداست و من بر دستانتان بوسه می زنم و آرزوی سلامت و بهشت جاودان را برایتان دارم.ماهرخ پور جواد: ای مادر شهید! ارزش شما کمتر از شهید نیست. شما سرچشمه ای از وجود خالصانه انسانیت هستید و مادر شهید یعنی لطف و مهربانی.
    مینا ولی بیگی درویشوند، خانه دار: مادران شهیدان! صبر و بردباری را پیشه کنید که شما بهترین هدیه را نثار خداوند عالمیان کردید،عشق و امید بدرقه راهتان.
    صغری سلیمانی فر، دبیر: مادرم! تو را که دستت به وسعت دریا و وجودت به استواری کوه است می ستایم و به وجودت افتخار می کنم.
    سکینه نوری نژاد: مادر شهید تداعی گر معرفت و شجاعت شهید و لطف و عطوفت اوست، دعایمان کنید.هاجر بهرام پور: عظمت دریا مدیون قطره هاست و عظمت ایران مدیون قطره قطره خون شهدا و عظمت شهدا مدیون مادران شهید پروری چون شماست.آرمان موحدیان، محصل: تو مهربان ترین مادر دنیایی، حتی مهربان تر از مادر من.
    صدیقه رجبی، دانشجو: تو بهترین امانتدار خدایی، زیرا امانتت را در حد کمال و به بهترین شکل تقدیم خدا نمودی.اکرم جانعلی پور: بارها از خودم پرسیدم چگونه فراق را تاب آوردی؟ پاسخ دادی روح ایثارگر، فراق نمی شناسد وقتی که طرف معامله اش خدا باشد.
    بیایید دلتنگی مادران شهدا را برای فرزندان برنگشته شان به فراموشی نسپاریم و از کنارشان بی تفاوت نگذریم و وقتی مادران شهدا را دیدیم بر قدوم شان بوسه زنیم و از خدا بخواهیم که کمی از آن صبر زینبی که به آنها عنایت کرده، به ما هم لطف کند و به امید اینکه دعای خیر مادران شهید، بدرقه لحظه لحظه های زندگی مان باشد.
    
     گفتگو از سمیه کریمی
    
 روزنامه رسالت، شماره 6678 به تاریخ 25/1/88، صفحه 19 (شرح عشق)



دسته ها : زن و دفاع مقدس
چهارشنبه 1389/8/19 18:26

 

محمدرضا، نورانى و زیبا و با لباسى سبز و تبسم کنان به طرفم آمد. با آن که مى دانستم شهید شده، اما از شوق شروع نمودم به بوسیدن او بعد از چند دقیقه گفت: سیر شدى مادر؟
گفتم: نه.
گفت: خوب بیا کمى با هم حرف بزنیم...
از او پرسیدم: آیا چیزى از ما زمینى ها به شما مى رسد؟
با خنده گفت: مرتب، حتى قرآن خواندن شما کلمه به کلمه به ما مى رسد،اما...
در آن لحظه خنده از چهره اش رفت.
با نگرانى پرسیدم: اما چه؟
گفت: اما دو هفته است چیزى به ما نرسیده...
راست مى گفت: مدتى بود او را فراموش کرده بودم...

پاسدار اسلام :: مهر 1388 - شماره 334

دسته ها : خاطرات
چهارشنبه 1389/8/19 18:15

مقدمه

جمهوری اسلامی ایران برای پاسخ گویی به بمباران و موشک باران مناطق مسکونی شهرها و احقاق حقوق خود در مجامع بین المللی، با تغییر منطقه عملیاتی از جنوب به غرب، در صدد برآمد تا قدرت رزمندگان اسلامی را بار دیگر به جهانیان نشان دهد.

بدین منظور عملیات گسترده ای در غرب کشور در دشت های سلیمانیه عراق هم زمان با مبعث رسول اکرم (ص) به نام والفجر 10، آغاز شد. این عملیات در روز سه شنبه 25/12/1366، شروع و در 5 مرحله به اجرا در آمد.

منطقه حلبچه و خرمال، اگرچه از گذشته مورد توجه طراحان نظامی سپاه پاسداران بود و هر از چند گاهی در مقاطع مختلف جنگ مورد بررسی آنان واقع می شد، لیکن با توجه به این که تلاش اصلی همواره در جبهه جنوب صورت می گرفت، انجام عملیات در منطقه مذکور        هیچ گاه به طور جدی طرح نمی گردید.  به دنبال اصلی شدن جنگ در جبهه شمالی –  که در پی پیدایش مشکلات و معضلات بسیار بر سر راه انجام عملیات در جبهه جنوبی ایجاد شد –  و نیز توقف عملیات در منطقه بیت المقدس 2، توجه بیشتری به منطقه حلبچه مبذول گردید. طراحی عملیات والفجر 10 در حالی انجام شد که دشمن اگر چه منطقه عملیاتی بیت المقدس 2 – را به دلیل احتمال هجوم قوای ایران – مسدود نموده بود، لیکن تهاجم اصلی را در جبهه جنوب محتمل می دانست. به این ترتیب عملیات بزرگ سال 66 در منطقه عمومی حلبچه طراحی و اجرا شد.        

 

اهداف عملیاتدر این عملیات، علاوه بر اهداف سیاسی، سه هدف عمده نظامی مورد نظر بود:

1-   آزاد سازی شهرهای حلبچه، خرمال، دوجیله، بیاره و طویله.

2-   فراهم سازی مقدمات تصرف سد دربندیخان.

3-   انسداد عقبه اصلی دشمن در استان سلیمانیه.

منطقه عملیاتمنطقه عمومی حلبچه به جز در غرب و شمال که دریاچه سد دربندیخان در آن واقع است، توسط ارتفاعات بلند و صعب العبوری محصور شده است که هر یک از این ارتفاعات از اهمیت زیادی برخوردار است؛ به طوری کهبالامبوو شاخ آن بر دریاچهدربندیخانو دشت و ارتفاعاتتمورژنانمسلط است. شاخ تمورژنان نیز بر شاخ شمیران، سددربندیخان، تونل جادهسلیمانیه – بغدادتسلط دارد.

علاوه بر ارتفاعات فوق الذکر، می توان از ارتفاعات و ناهمواری های دیگر منطقه نام برد که مهم ترین آن ها عبارتند از: ارتفاعاتپرونیه، توانیر، پنج قله، شینه روی، تپه چناره، سه تپه، خورنوازان، تپه هانی قول، تپه سزام و شاخ دارزین.

هم چنین شیارهای موجود در منطقه نقش موثری در اختفاء نیروهای خودی داشته و بعضاً به عنوان معابر وصولی مورد استفاده قرار گرفته اند. از جمله این شیارها می توان از دره گلان، شیار زلم، شیار سورمر، شیار سازان، دره خورنوازان، شیار بالای روستای خورد وشیار وشکنام نام برد.

مهم ترین تاسیسات اقتصادی منطقه، سد دربندیخان است که علاوه بر پرورش ماهی و کشاورزی، در تامین برق قسمت و سیعی از عراق نقش مهمی دارد. پادگان حلبچه، پادگان لشکر 27 در کانی مانگا، مقر فرماندهی نیروهای دفاع الوطنی سپاه یکم در منطقه روداژه و پایگاه های موشکی سام 2 و سام 7 نیز از جمله تاسیسات نظامی در این منطقه می باشند.

شهرهای مهم عراق در این منطقه نیز به ترتیب وسعت و اهمیت عبارتند از: حلبچه، خرمال و دوجیله.

 

استعداد دشمنمنطقه عملیاتی، تحت مسئولیت سپاه یکم عراق قرار داشت. پدافند این منطقه قبلاً برعهده نیروهای جاش (مزدوران کرد عراقی) بود و آن ها علاوه بر حفظ خطوط پدافندی، ماموریت مقابله با کردهای معارض را نیز  بر عهده داشتند. با شروع فعالیت هایی همچون آماده سازی زمین، تردد خودروها و ... از سوی قوای خودی در این منطقه، دشمن نیز به اقداماتی از قبیل جایگزینی نیروهای نظامی با جاش ها، تقویت منطقه با تیپ های جدید و ... مبادرت ورزید. در مجموع یگان هایی که از قبل و نیز در جریان عملیات در منطقه حضور یافتند، عبارت بودند از:

 

 

-        تیپ های 96، 606، 39، 14، 402، 602، 506، 422، 420، 72، 13، 707، 702، 95 و 433 پیاده.

-        تیپ های 80، 17 و 50 زرهی.

-        تیپ های 24، 27 و 46 مکانیزه.

-        تیپ های 65، 66 و 68 نیروی مخصوص.

-        تیپ 1 کماندویی سپاه چهارم،  تیپ 2 کماندویی سپاه سوم و تیپ 2 کماندویی سپاه یکم.

قوای خودیقرارگاه خاتم الانبیاء(ص) به عنوان قرارگاه مرکزی عمل می کرد.

الف –  قرارگاه قدس  تحت فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) هدایت نیروهای زیر را به عهده داشت:

 

 

-        لشکر 7 ولی عصر (عج) با 6 گردان.

-        لشکر 33 المهدی (عج) با 6 گردان.

-        لشکر 25 کربلا با 10 گردان.

-        لشکر 19 فجر با 6 گردان .

-        لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع) با 6 گردان.

-        لشکر 41 ثارالله با 7 گردان.

-        تیپ مستقل 39 بیت المقدس با 4 گردان.

ب – قرارگاه ثامن الائمه (ع) تحت فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) هدایت نیروهای زیر را به عهده داشت:

-        لشکر 9 بدر با 8 گردان.

-        لشکر 55 ویژه شهدا با 6 گردان.

-        تیپ مستقل 36 انصار المهدی با 4 گردان.

-        تیپ مستقل 75 ظفر با 2 گردان.

-        تیپ مستقل 29 نبی اکرم (ص) با 6 گردان.

-        سپاه چهارم باختران با 6 گردان.

ج –  قرارگاه فتح تحت فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) هدایت نیروهای زیر را به عهده داشت:

-        لشکر 8 نجف اشرف با 5 گردان.

-        لشکر 14 امام حسین (ع) با 5 گردان.

-        لشکر 11 امیر المومنین با 4 گردان.

-        تیپ مستقل 82 صاحب الامر با 3 گردان.

-        تیپ مستقل 91 بقیة الله (عج) با 3 گردان.

-        تیپ مستقل 44 قمربنی هاشم با 3 گردان.

-        تیپ مستقل 100 انصارالرسول با 3 گردان.

طرح عملیاتبه علت وجود ارتفاعات سرکوب سورن در شرق منطقه عملیاتی و دریاچه دربندیخان در غرب آن، در حد فاصل انتهای شمال شرقی دریاچه تا ارتفاعات سورن تنگه ای به عرض 10 کیلومتر ایجاد شده است که در مباحث طرح مانور، تضمین موفقیت عملیات را در گرو انسداد این تنگه با الحاق از دو محور می دانستند. این عمل می بایست در محور شمال ازمله خور به طرفخرمال و در محور جنوبی از غرببالامبو در امتدادتمورژنان با تصرف سرپل احتمالی در کمر دریاچه و سرانجام الحاق دو بازو در تنگه و محاصره دشمن انجام می شد.

 

 

به منظور تحقق طرح مانور یادشده، قرارگاه قدس در محور شمالی مامور بستن تنگه و تصرف پل گردکو (عقبه اصلی دشمن به کل منطقه) شد. قرارگاه فتح در محور جنوبی         می بایست ضمن تصرف بالامبو و تمورژنان با تامین سرپل در کمردریاچه، برای مقابله با حرکت احتمالی دشمن، با احداث پل از آمادگی لازم برخوردار باشد. قرارگاه ثامن الائمه(ع) نیز در محور میانی مامور شد تا در منطقهگوزیل – دشت سازانبه طرف حلبچه پیشروی کند و در مرحله دوم جادهبیاره – طویله – نوسودرا تصرف و آزاد نماید. هم چنین، قرارگاه رمضان ماموریت یافت علاوه بر فعالیت های شناسایی، با مشارکت تیپ 75 ظفر و کردهای معارض ضمن تصرف شهر، توپخانه دشمن رامنهدم سازد.

شرح عملیاتعملیات در ساعت 2 بامداد 24/12/1366 با رمز مبارکیا محمد ابن عبدالله (ص) آغاز شد. سرعت عمل یگان ها به گونه ای بود که اغلب آن ها توانستند تمامی اهداف خود در مرحله اول را به تصرف در آوردند. به غیر از واکنش دشمن در شاخ سورمر و شاخ شمیران تحرک دیگری از نیروهای عراقی مشاهده نشده و تعداد زیادی از آن ها که در خواب بودند، کشته و اسیر شدند.

رزمندگان اسلام پس از عبور از موانع سخت و ایذایی دشمن موفق شدند حدود 20 روستا واقع در شمال و جنوب و غرب شهر خرمال را آزاد نمایند.

رزمندگان  روز بعد نیز توانستند مقاومت نیروهای دشمن را در هم شکسته و پیروزمندانه وارد شهر خرمال عراق شده و شهر را کاملا پاکسازی نمایند. در دروازه شهر گروهی از مردم به استقبال رزمندگان اسلام آمدند.

در محور قرارگاه قدس، پس از تصرفمله خور و ارتفاعاتچناره، خرنوازان، هانی فتح، اگر چه بالامبو و تنگه به تصرف درآمد، لیکن به دلیل توقف قرارگاه قدس و نیز واکنش دشمن در جناح چپ عملیات،نیروها روی شاخ سورمر و شاخ شمیران متوقف شدند. در محور قرارگاه ثامن الائمه(ع)، نیروهای عمل کننده ارتفاعاتمگر از سلسله ارتفاعات بالامبو و نیمی ازشیندرویرا تصرف کردند و به رغم روشن شدن آسمان، برای الحاق روی یال ارتباطی شامل دشت سازان و سپس نیمی دیگر از ارتفاعات شیندروی، به پیشروی خود ادامه دادند. قرارگاه رمضان نیز در این مرحله تنها توانست پمپ بنزین شهر حلبچه را به آتش بکشد.

قابل ذکر است که نیروهای جهادگر با احداث جاده های مناسب در ارتفاعات سر به فلک کشیده و زدن پل های حیاتی، نقش مهمی در تسریع حرکت نیروهای عمل کننده ایفا کردند، تا جایی که نیروهای به اسارت گرفته شده در عملیات والفجر 10 از سرعت عمل نیروهای عمل کننده در این منطقه صعب العبور ابراز شگفتی می کردند. سرهنگ پیادهکوکب محمد امین از تیپ کماندویی لشکر 34 عراق می گوید: «باوجود موانع سخت و طبیعی و ایذایی، به ذهن ما خطور نمی کرد که رزمندگان اسلام بتوانند به ما نزدیک شوند، از این رو ما زمانی از آغاز عملیات با خبر شدیم که در محاصره کامل قرار داشتیم.»

با گذشت ساعت ها از آغاز عملیات و تصرف شهر خرمال وده ها روستا در استان سلیمانیه، طارق عزیز وزیر امور خارجه عراق طی مصاحبه ای در لندن اعلام کرد: «اخبار مربوط به عملیات ایران در جبهه ها تنها یک شایعه است.»    

 

 

در حالی که نیروهای خودی از روحیه خوبی برخوردار بودند و تلفات آنان نیز بسیار اندک بود، از هم گسیختگی قوای دشمن و عدم حضور جدی آنها در منطقه موجب شد تا بر تسریع آغاز مرحله دوم عملیات تاکیدشود. دشمن بنابر تصوری که در مورد عملیات داشت، ستون های متعدد و طویلی را با عبور از پل هایملاویسیوزلمبه طرفدوجیلهو سپسحلبچهکرد.

مرحله دوم عملیاتبعد از ظهر چهارشنبه 26/12/1366، دلیرمردان سپاه با پیشروی در غرب شهر خرمال، روستاهای تپه کالاری، حاجی رقه، تپه توکه، کپه کول و ... را توانستند، آغاز کنند. با آزاد سازی این روستاها ارتباط شمال و جنوب استان سلیمانیه قطع شد و شهر مهم  دوجیله و بیش از 20 روستای اطراف آن آزاد شد.مرحله سوم عملیاتدر بامداد پنج شنبه27/12/1366، آغاز و پس از عبور از رودخانه های خروشان سیران، زیمکان و آب لیله، مواضع، پایگاه و استحکامات دشمن را در سلسله ارتفاعات بالمبو و گزیل و بیش از 24 ارتفاع دیگر در جنوب استان سلیمانیه عراق در هم کوبیدند و بر بیش از 90 روستای منطقه عمومی حلبچه تسلط پیدا کردند و روستاهای حد فاصل شهر دوجیله و دریاچه دربندیخان عراق آزاد شد و نیروی دریایی سپاه با استقرار در شرق دریاچه، تحرکات دشمن در آن سوی دریاچه را زیر نظر گرفت و پیشروی به سوی شهر حلبچه از چندین جناح ادامه، و این شهر به محاصره در آمد و سرانجام رزم آوران اسلام موفق شدند، در زیر بمباران های شدید هوایی و شیمیایی دشمن، شهر 70 هزار نفری حلبچه را آزاد نمایند.  

 

مرحله چهارم عملیاتاین مرحله از نیمه شب پنج شنبه 27/12/1366، آغاز و رزمندگان اسلام، پس از تثبیت مناطق آزاد شده، موفق شدند شهر مرزی و کردنشین نوسود را که بیش از 7 سال زیر سلطه دشمن قرار داشت و بغداد آن را به عنوان پایگاهی برای ضد انقلابیون و منافقین وابسته تبدیل کرده بود، از تیررس دشمن خارج سازند.

با استقرار کامل نیروها در شهر نوسود موفق شدند دو شهر نظامیطویله و بیاره و بیش از 8 روستای اطراف آن در نزدیکی نوار مرزی را آزاد کنند.

دشمن در روز جمعه 28/12/1366، در محورهای شمالی عملیات والفجر 10 اقدام به پاتک کرد که با هوشیاری و آمادگی رزمندگان اسلام دفع شد و دشمن پس از به جای گذاشتن ده ها کشته، زخمی و اسیر، ناگزیر به عقب نشینی شده و مواضع قبلی خود را نیز از دست داد.

مرحله پنجم عملیاتمرحله پنجم در شب چهارشنبه 3/1/1366 آغاز و حماسه آفرینان بسیجی و پاسدار، به دشمن حمله کردند تا به جنایت بعثی ها در بمباران شیمیایی شهر حلبچه پاسخ گویند. در این عملیات که در محور خرمال به سید صادق در استان سلیمانیه انجام شد، 19 ارتفاع حساس منطقه، از جمله ارتفاعات1058 (وربشن) مشرف بر شهرسید صادق و چندین روستای دیگر استان سلیمانیه آزاد شد.     

 

پیام امام خمینی (ره) به مناسبت عملیات والفجر 10

امام (ره) در پاسخ به نامه فرمانده کل سپاه پاسداران چنین اظهار فرمودند:

... اخبار پیروزی ها و حماسه های دلاوران اسلام نه تنها دل ملت ما، که قلب همه مستضعفان و محرومان را شادمان نمود و صدام و عفلقیان و حامیان و اربابان او، خصوصا آمریکا و اسرائیل را عزادار کرد. سلام خالصانه مرا به همه فرماندهان عزیز و شجاع و رزمندگان ظفرمند پیروز سپاه و بسیج و ارتش و هوانیروز و نیروی هوایی و جهادگران دلاور و گمنام و امدادگران و کلیه نیروهای مردمی و کُرد ابلاغ کنید و سلام و تشکر ملت ایران را به مردم شهرهای آزاد شده عراقی که بدون این که حتی یک گلوله هم به طرف آنان و شهرهای آنان شلیک شود، با آغوش باز و فریاد الله اکبر از رزمندگان ما استقبال نمودند، برسانید و به آن ها بگویید که می بینید صدام چگونه دیوانه وار شما و شهرهایتان را بمباران خوشه ای و شیمیایی می کند، و خواهیم دید که جهان خواران چگونه در تبلیغات مسموم خود از کنار این پیروزی های بزرگ و جنایت صدام خواهند گذشت...        

 

نتایج عملیات-   آزاد سازی منطقه ای به وسعت حدود 1200 کیلومتر مربع شامل شهرهای حلبچه، خرمال، بیاره، طویله و هم چنین نوسود از شهرهای ایران.

-        کاهش خط پدافندی خودی.

-        گشودن جبهه ای جدید برای دشمن وانتقال توان عمده ای از ارتش عراق به جبهه شمالی.

-        به اسارت درآوردن 5440 نفر از نیروهای دشمن.

-   انهدام 270 تانک و نفربر، 60 توپ صحرایی، 20 ضدهوایی، 40 خمپاره انداز، 13 دستگاه مهندسی، 230 خودرو و 750 اسلحه انفرادی و آرپی جی هفت.

-   به غنیمت گرفته شدن  90 تانک و نفربر، 100 توپ صحرایی، 20 توپ ضد هوایی، 20 خمپاره انداز، 15 دستگاه مهندسی، 800 خودرو و 6110 اسلحه انفرادی و  آرپی جی هفت

دسته ها : عملیات ها
سه شنبه 1389/8/18 19:13

سلام به همراهان عزیز

وقتی این مطلب و خوندم خیلی گریه کردم برای عاشقی واقعی که به عشقش رسید!

می تونید این عشق و در ادامه مطلب بخونید...

خیلی التماس دعا!

من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت می رسم...

دوستان حتما در ادامه مطلب بخونید

پسرم گفت: من را یک جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و او با اصرار از من خواست که  کارت و پلاکم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می کرد که حتماً باید راضی باشم.

رزمندگان

از روزی که شنیده بود یکی از فرماندهان سپاه برای زیارت به کربلا آمده، در پوست خود نمی گنجید، می خواست خاطره ای که سال ها بر دل و روح او نقش  بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با این فکر خود را به کربلا رسانده و درخواست ملاقات با آن فرمانده را کرد.

لحظات در انتظار اجازه ملاقات به سختی می گذشت. او که یکی از نیروهای نظامی ارتش عراق در سال های جنگ بوده، ابتدا نتوانست اجازه ملاقات بیابد. سرانجام وقتی به حضور فرمانده رسید؛ از او پرسید: "مرا می شناسی؟ "

فرمانده پاسخ داد: "بله شما ابوریاض از نظامیان سابق رژیم عراق و اکنون نیز جزء مردان سیاسی این کشور هستید. به همین خاطر ملاقات با شما برای من سخت بود. "

ابوریاض گفت: "اما من حرف سیاسی با شما ندارم. سال هاست که خاطره ای را در سینه دارم و انتظار چنین روزی را می کشیدم تا با گفتن آن دین خویش را ادا نمایم. "و او این گونه خاطره اش را آغاز کرد:

"در جبهه های جنگ جنوب دقیقاً در مقابل شما در حال جنگ بودم که  با خبری از پشت جبهه مرا به دژبانی جبهه فراخواندند. وقتی با نگرانی در جلو فرمانده خود حاضر شدم؛ او خبر کشته شدن پسرم را در جنگ به من دادند بسیار ناراحت شدم. من امید داشتم که پسرم را در لباس دامادی ببینم. اما در نبردی بی فایده و اجباری جگر گوشه ام را از دست داده بودم.

وقتی در سرد خانه حاضر شدم، کارت و پلاک فرزندم را به دستم دادند. آنها دقیقاً مربوط به پسرم بود.

اما وقتی کفن را کنار زدم با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده این فرزند من نیست.افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد فرزندم  بود، به جای تعجب یا خوشحالی، با عصبانیت گفت: این چه حرفی است که می زنی، کارت و پلاک قبلاً چک شده و صحت آنها بررسی شده است. وقتی بیشتر مقاومت کردم برخورد آنها نگران کننده تر شد. آنها مرا مجبور کردند تا جسد را به بغداد انتقال داده و او را دفن نمایم.

رسم ما شیعیان عراق این بود که جسد را بالای ماشین گذاشته و آن را تا قبرستان محل زندگی مان حمل می کردیم. من نیز چنین کردم. اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه را به خود ندهم و او را در کربلا دفن نمایم.

هم اینکه کار را تمام شده فرض می کردم و هم اینکه ضرورتی نمی دیدم که او را تا بغداد ببرم، چهره ی آرام  و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشد، دلم را آتش زده بود. او اگر چه خونین و پر زخم بود، ولی چه با شکوه آرمیده بود.

فاتحه ای خواندم و در حالی که به صدام لعنت می فرستادم، بر آن پیکر مظلوم خاک ریختم و او را تنها رها کردم. اگر چه سال ها از آن قضیه گذشت، اما هرگز چیزی از فرزندم نیز نیافتم. دوستانش جسته و گریخته می گفتند او را دیده اند که اسیر ایرانی ها شده است.

با پایان جنگ، خبر زنده بودن فرزندم به من رسید. وقتی او در میان اسیران آزاد شده به وطن بازگشت، خیلی خوشحال شدم. در آن روز شاید اولین سوال از فرزندم این بود که چرا کارت و پلاکت را به دیگری سپرده بودی؟

وقتی فرزندم، خاطره اش را برایم می گفت: مو بر بدنم سیخ شد. پسرم گفت: من را یک جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و او با اصرار از من خواست که کارت و پلاکم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می کرد که حتماً باید راضی باشم.

من به او گفتم در صورتی  راضی هستم که علتش را به من بگویی و او با کمال تعجب به من چیزهایی را گفت که در ذهنم اصلا جایی  برایش نمی یافتم.

آن بسیجی به من گفت :من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت می رسم و قرار است مرا در کربلا در جوار مولایم امام حسین(ع) دفن کنند.می خواهم  با این کار مطمئن شوم که تا روز قیامت در حریم بزرگ ترین عشقم خواهم آرمید...

وقتی صدای ابوریاض با گریه هایش همراه شد. این فقط او نبود که می گریست بلکه فرمانده ایرانی نیز او را همراهی کرد.

دسته ها : شهدا و جنگ
دوشنبه 1389/8/17 20:6

زمان: آبان 1364/ صفر 1406

مکان: تهران، جماران

موضوع: پاسخ نامه یک اسیر

مخاطب: ابوالقاسمی(خداماند)، علی(اسیر در عراق، اردوگاه عنبر) (1)

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خدمت سرور گرام و عزیزم روحی جان(2) سلام عرض می کنم و ان شاء الله که در پناه ایزد منان و در پناه امام زمان در سلامتی کامل به سر برید. اگر از احوال این حقیر جویا باشید بحمدالله سلامتی برقرار و تنها غم و اندوه جانگداز ما دوری از شما عزیز است که خداوند تبارک را به مقربانش قسم می دهم که هر چه زودتر نعمت دستبوسی شما را نصیب ما بکند.

 

به هر حال، روحی جان! روحم برایت در حال پرواز است. حدود دو سال است که هیچ خبری از شما ندارم و شما خوب می دانید که احتیاج به پند و اندرزهای شما دارم و شما ما را از این نعمت بی بهره نفرمایید. امیدوارم در نامه هایتان از «میهن» بنویسید که چه کار می کند و با کی رابطه برقرار کرده و زمینها را چه می کارد و کارش با «حسین خرکچی»(3) به کجا رسید. شنیدم یه بار حسابی داغونش کردی.(4) به هر حال منتظر دعاهای خیر شما هستیم و امیدوارم که ما را در دعاهای شب جمعه و شب چهارشنبه در جمکران(5) و محافل فراموش نکنید.

 

از قول اینجانب به «عمو حسین وزیری»(6) و «اکبر مجلسی»(7) و «حسینعلی»(8) و «مشهدی احمد»(9) و برادر بسیار عزیزم«سید علی»(10) و خانواده و «اکبر آقا»(11) و خانواده ( شنیدم که چند وقت پیش به گردشی به خارج رفته بود، چه سوغاتی آورده؟)(12) سلام خیلی برسانید. و حتما منتظر جواب نامه های شما هستیم. از راه دور صورتت را غرق بوسه می کنم.

 

 فرزند کوچک شما _ علی خدامانده ـ ۲۷/۷/۶۴

 

 

پاسخ امام:

 

بسمه تعالی

برادر عزیزم! از سلامت شما خوشحال و از خداوند تعالی خواستارم بزودی به وطن خود مراجعت نمایید. قلم من قاصر است که از دلاوری و بزرگواری شما عزیزان قدردانی نمایم. امید است از دعای خیر برای همه شماها غفلت نکنم. والسلام علیکم.

 

عبد درگاه خدا(ح)

 


 

پاورقی:

1_ متن نامه بسیار جالب این رزمنده که به اسارات رژیم بعث عراق درآمده است، حاوی رمزها و اشاراتی است که ضمن بیان مقصود خود، امکان کشف آن را به حداقل رسانده است. در قسمت مربوط به مشخصات فرستنده و گیرنده نامه، بر روی فرمهای «صلیب سرخ جهانی» مرقوم گردیده: «علی ابوالقاسمی، فرزند عبدالحسین، عراق، اردوگاه عنبر، اطاق 23/ گیرنده: یزدی _ قم، خیابان حضرتی، خیابان حجت، منزل آقای یزدی، آقای روحی جان ملاحظه فرمایید».

 

2_ اسیر در بند رژیم بعث عراق، امام خمینی را با عنوان «روحی» مورد خطاب قرار داده است که به معنای «روح من» است و مستفاد از شعار معروف: «روح منی خمینی _ بت شکنی خمینی».

 

3_ صدام حسین.

 

4_ اسرا از پیروزی های لشکر اسلام در جبهه ها به نحوی مطلع می شدند.

 

5_ منظور، جماران است.

 

6_ آقای میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت.

 

7_ آقای اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی.

 

8_ آقای حسینعلی منتظری، قائم مقام رهبری در آن زمان.

 

9_ آقای سید احمد خمینی.

 

10_ آقای سید علی خامنه ای، رئیس جمهور وقت.

 

11_ آقای علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت.

 

12_ اشاره به یکی از مسافرتهای آقای ولایتی به خارج از کشور.

 

 

* صحیفه امام، ج 19، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۵. 
دسته ها : دفاع مقدس
شنبه 1389/8/15 8:47

سالها از آن واقعه گذشته بود تا این که قدیمی های جبهه وجنگ، دریک غروب پاییزی، محفل انس و دیداری ، برپا کردند. حسینیه «عاشقان ثارالله» ساری، محل دیدار یاران و تداعی خاطرات فراموش نشدنی جنگ بود. نم نم باران، روی برگهای زرد خیابانهای شهر می بارید. بوی خاک و علف های باران خورده، خاطرات کودکی را ، در دلها زنده می کرد! باد، همچون خزنده ای در کوچه پس کوچه های شهر، می خزید. حسینیه ، حال وهوای دیگری پیدا کرده بود. دوستان ، یکدیگر را در آغوش می گرفتند و بستر حسینیه از اشک آنان، شسته می شد.

 

بعد از نماز جماعت ، نوبت گفتنی ها و ناگفتنی های جنگ بود. از هرگردان چند نفر انتخاب کرده بودند تا خاطراتشان را بازگو کنند. برگزیدگان گردانها درجای مشخصی نشسته بودند. با آغاز برنامه ، قدیمی های گردان امام محمدباقر (ع) ، سیدالشهدا(ع) مالک اشتر، علی بن ابی طالب(ع) و… از دل برخاسته هایشان را گفتند تا این که نوبت آخرین گردان رسید. اما تنها یک نفر درجایگاه، قرار گرفت.

سکوت شکننده ای فضای حسینیه را ، پرکرده بود.سرها به این طرف و آن طرف می چرخید و لحظاتی بعد، همهمه ای آرامش آنجا را به هم ریخت… هرکس، چیزی می گفت:

ـ چرا بچه های گردان صاحب الزمان نیامدند؟

مجری برنامه ، همه را دعوت به سکوت کرد، نماینده گردان، شروع به صحبت کرد:

ـ … من حسن رسولی خورشیدکلایی ؛ تنها با زمانده گردان صاحب الزمان… به دنبال این معرفی کوتاه صدای گریه او و حاضران بلند شد.

ـ حق این بود که بقیه هم می آمدند اما چه کنم آنها دوازده سال پیش، مرا تنها گذاشتند و رفتند! من ماندم و خاطراتشان، من ماندم و اندوهی بی پایان… حسن همراه باگریه غریبانه خود به نقل خاطره پرداخت:

ـ آخرین لحظه های شکار تانکها بود که توسط تیربارچی یکی از تانکها، مورد هدف قرار گرفتیم و تیر به صورتم (کنار چشم راست، زیر بینی اش را نشان می دهد) … خورد و دیگر چیزی نفهمیدم.

صورت گشاده و نورانی اش جذاب و معنوی می نمود و کلمات شمرده و لحن دل نشینش همه را شیفته خود می کرد. با حال و احساس پاکی حرف می زد و چشمان درشت و آسمانی رنگش را به پایین دوخته بود:

 

حسینیه ، ساکت و خاموش شده بود و تنها صدای نفس حاضران به گوش می رسید.

 به هوش که آمدم دریکی از بیمارستانهای اصفهان بود. دستی به صورت و گردنم که کرخت و بسته شده بود کشیدم. درکنار چشم راستم نیز تنها جای زخم التیام یافته باقی مانده بود. تعجب کردم که به این زودی خوب شده است. با چانه ام کمی ور رفتم، می توانستم آن را تا اندازه ای حرکت بدهم. سرم را برگرداندم بغل دستی ام که پیرمرد خوش صورتی بود را خوشحال وخندان دیدم . گلویم خشک شده بود . قدری تقلا کردم تا توانستم با او، کمی صحبت کنم . درآخر پرسیدم: امروز چندمه؟

گفت : بیست و هشتم؟

گمانم این بود که بالاخره پس از نه روز ـ آن هم با وضعی که برایم پیش آمده بود ـ یک بار دیگر، قدم به دنیا گذاشته ام. هنوز سرم درد می کرد و خوابم می آمد. چیزی نگذشت که برادرم وارد اتاق شد. وقتی مرا دید، همانجا ایستاد و شروع کرد به گریه کردن. باخودم گفتم: خبرها چقدر زود به همه می رسه! برادرم جلوتر آمد و سرش را روی سینه ام گذاشت. با هم کلی گریه کردیم.

همه خدا را شکر می کردند. برادرم می گفت: حسن جان! می دانی چندوقته که بیهوشی؟» سرم را به علامت مثبت تکان دادم از چشمانش معلوم بود که حرفم را قبول ندارد، از بچگی هم همین طور بود

داداشم لبخندی زد و به پرستارها نگاه کرد، آنها هم با لبخند به من می نگریستند. از میانشان مرد میانسالی راه باز کرد و جلو آمد:

ـ خوب ، حسن آقا! بالاخره به هوش آمدی؟!

ـ و دستی به سرم کشید.

برادرم او را پزشک معالجم معرفی کرد و من هم به نوبه خودم از او تشکر کردم. دکتر که شاداب به نظر می رسید گفت:

ـ شانس آوردی پسر! گلوله، سیستم بویایی تو را به هم ریخته، از کنار قرنیه چشم چپت رد شده و استخوان حفاظ درونی سرت را خراشیده. خوشبختانه به مغزت آسیبی نرسیده، اما بخش ثابت چانه ات را خرد کرده است . هرکس جای تو بود الآن این جا نبود. تو، نزدیک هفتاد روز بیهوش بودی و من و همکارانم خیلی خوشحالیم که به هوش آمدی و خدا را شکر می کنیم.

دهانم از تعجب ، باز مانده بود!

مکثی کرد و به نقطه ای خیره شد، بعد به ساعت خود، نگاه کرد و ادامه داد:

ـ یک سال طول کشید تا روی پاهایم ایستادم . از بچه های گردان، خبری نداشتم.

دلم برای آنها تنگ شده بود، مدتی بعد به طرف لشگر، که در «هفت تپه»مستقر بود حرکت کردم و یکراست به گردان صاحب الزمان(ع) رفتم.

دراینجا سرش را پایین انداخت و با حالتی محزون، ادامه داد:

ـ از قدیمی های گردان، هیچ خبری نبود. همه شهیدشده بودند. از جوادنژاداکبر گرفته تا آن بچه هایی که همیشه با هم بودیم . حالا من مانده ام و دنیایی از خاطره ها. واقعاً که خیلی تنهایم ، امروز می فهمم که چاره ام دیدار دوستانی است که دیگر میان ما نیستند. ولی چه فایده که در باغ شهادت را به روی ما بستند. بچه ها! امروز جز خودمان ، هیچ کس ما را نمی فهمد

و درمیان های های گریه ها «والسلام » آهسته ای گفت و خاموش شد

برای وصال جا مونده ها دعا کنید

 

دسته ها : دفاع مقدس
شنبه 1389/8/8 13:1
X