منبع :خبرگزاري فارس
* فداكاريهاى هشت سال دفاع مقدس توانست يك نظام الهى و معنوى و متّكى بر تفكّر و انديشه درست و برخاسته از ايمان را تحكيم كند.
* اين تجربهى درسآموز [دفاع مقدس]، سرمشق هميشگى ملت بزرگ ايران و الگوى موفقى در برابر چشم همهى ملتهاى مسلمان است.
*حماسهى ملت ايران در دفاع مقدس، نمايشگر قلهى ظرفيتهاى انسانى مردم اين سرزمين خدايى است.
* جنگ ايران و عراق يك جنگ معمولى نبود، جنگ دو ارتش يا دو كشور با هم نبود؛ جنگ يك كشور در مقابل عمده قواى نظامى و پشتيبانيهاى نظامى جهان بود. تمام قدرت نظامى و سياسى امريكا پشت سرِ رژيم بعثى عراق ايستاد.
*اين جنگ [جنگ هشت ساله]، مظهر و تجلى همهى روحيات خوب و سازندهاى است كه يك ملت و يك كشور را مىتواند به تعالى حقيقى برساند.
* اين جنگ [جنگ هشت ساله] حقيقتاً يك گنجِ تمامنشدنى است.
* جنگ، حقيقتاً كورهاى بود كه جوانان و بقيه مردم را آبديده كرد.
* اين جنگ هشت ساله و اين دفاع مقدّس، از بزرگترين افتخارات ملت ايران بود.
* ما در جنگ نظامى توانستيم خودمان را پيروز كنيم؛ به كمك چه چيزى؟ به كمك باور و ايمان و اتّكاى به نفس و وحدت و اميد به آينده و روشنبودن هدفها و تكيه به نيروهاى ذاتى خويش و تكيه به اسلام.
*اگر ملت ايران هشت سال جنگ تحميلى را نمىداشت، البته خيلى از ويرانيها را، خيلى از فقدانها را، خيلى از خسارتها را نمىداشت؛ اما اين اعتماد به نفس را هم نمىداشت؛ اين قدرت علمى، نظامى و پيشرفت صنعتى را هم نمىداشت؛ اين عزّتى را هم كه در مقابل چشم جهانيان به دست آورده است، نمىداشت؛ اين حالت يأس و نااميدى از تسلّط بر اين ملت هم در دل دشمنان بزرگ او به وجود نمىآمد.
* اين جنگ آنقدر حرف گفتنى دارد كه اگر دهها سال هنرمندان ما و افراد خوشذوق و با ابتكار بنشينند و در جزء جزء آن كار كنند، باز هم حرفهاى گفتنى خواهند داشت.
*ما جنگِ با اين عظمت و پُر از حماسه و حقيقتاً پُر از جلوههاى زيبا و بىنظير داشتهايم؛ نسل جديد هم از آن خبر ندارد؛ بايد اينها احياء، بازيابى و بازسازى شود و در معرض ديد قرار گيرد.
* جوهر انقلاب و ايمان در اين ميدان خطر، [ميدان جنگ 8 ساله ]خود را در اراده و عمل و قدرت مديريّت انسانها نشان داد.
* جنگ تحميلى هشت ساله ما، داستان عبرتآموز عجيبى است.
* جنگ هشت ساله، جنگ دو كشور و دو ارتش نبود؛ جنگِ يك ائتلاف نانوشته جهانى عليه ملتى كه تصميم داشتند حدّاكثر فشار ممكن را از لحاظ نظامى و اقتصادى و غيره بر او وارد بياورند بود، تا از راهى كه در پيش گرفته بود برگردد؛ ولى نتوانستند.
*شروع جنگ يعنى شروع افتخارات اين ملت، شروع تهاجم دشمن يعنى شروع دفاع مقدس ما، شروع شعلهور شدن آتش خيانت استكبار يعنى شروع بروز شجاعت همهى قشرهاى ملت براى ايستادگى در مقابل استكبار، پس اين افتخار دارد.
* هفتهى جنگ هفتهى افتخار است، هفتهى مقدس است، در حقيقت جشن است، عيد است و يك بزرگداشتى[ است] از روحيهى مردم، ايثار مردم و مقاومت مقدس و دفاع مقدس[ مردم].
* هفتهى جنگ در حقيقت هفتهى ايثار است، هفتهى فداكارى است، هفتهاى است كه در آن بزرگترين آزمايش فداكارانهى ملت ما شكل گرفته است.
*روزهاى آخر شهريور و اول مهر ماه همه ساله يادآور يكى از تجربههاى بزرگ و بسيار پرارزش تاريخ ملت ماست. من به جاى اينكه سالگرد آخر شهريور را سالگرد جنگ به حساب بياورم، مايلم آن را سالگرد مقاومت دليرانهى مردممان كه از روى كمال آگاهى و ايمان و شهامت انجام گرفته بنامم.
* تلاش خستگىناپذير 8 ساله، افتخارى است كه امروز نيروهاى مسلح و ملت ما مىتوانند آن را در سوابق درخشان خود جاى دهند.
*هفته دفاع مقدس يادآور حادثهاى عظيم و به بار نشستن نتايجى عظيمتر در سير انقلاب ملت ماست و هيچ گاه از ذهن ملت محو نخواهد شد.
* مقاومت بىنظير مردم سلحشور ما در دفاع مقدس و دفع متجاوز در طول قريب به هشت سال، اين ستم بزرگ را در رده ناموفقترين تجربهى استعمار در تاريخ معاصر ثبت نموده است.
* در همه مراحل اين جنگ، چه در عمليات نظامى جبهه، چه در عمليات نظامى بيرون از جبهه، چه در برخورد با اسرا، چه در تبليغات - در همه مراحل - ارزشها و اخلاق انسانى رعايت شد. كار بىاخلاق و كار ضدّ ارزش و ضدّ بشر، از اين ملت ايران صادر نشد.
زمان: آبان 1364/ صفر 1406
مکان: تهران، جماران
موضوع: پاسخ نامه یک اسیر
مخاطب: ابوالقاسمی(خداماند)، علی(اسیر در عراق، اردوگاه عنبر) (1)
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت سرور گرام و عزیزم روحی جان(2) سلام عرض می کنم و ان شاء الله که در پناه ایزد منان و در پناه امام زمان در سلامتی کامل به سر برید. اگر از احوال این حقیر جویا باشید بحمدالله سلامتی برقرار و تنها غم و اندوه جانگداز ما دوری از شما عزیز است که خداوند تبارک را به مقربانش قسم می دهم که هر چه زودتر نعمت دستبوسی شما را نصیب ما بکند.
به هر حال، روحی جان! روحم برایت در حال پرواز است. حدود دو سال است که هیچ خبری از شما ندارم و شما خوب می دانید که احتیاج به پند و اندرزهای شما دارم و شما ما را از این نعمت بی بهره نفرمایید. امیدوارم در نامه هایتان از «میهن» بنویسید که چه کار می کند و با کی رابطه برقرار کرده و زمینها را چه می کارد و کارش با «حسین خرکچی»(3) به کجا رسید. شنیدم یه بار حسابی داغونش کردی.(4) به هر حال منتظر دعاهای خیر شما هستیم و امیدوارم که ما را در دعاهای شب جمعه و شب چهارشنبه در جمکران(5) و محافل فراموش نکنید.
از قول اینجانب به «عمو حسین وزیری»(6) و «اکبر مجلسی»(7) و «حسینعلی»(8) و «مشهدی احمد»(9) و برادر بسیار عزیزم«سید علی»(10) و خانواده و «اکبر آقا»(11) و خانواده ( شنیدم که چند وقت پیش به گردشی به خارج رفته بود، چه سوغاتی آورده؟)(12) سلام خیلی برسانید. و حتما منتظر جواب نامه های شما هستیم. از راه دور صورتت را غرق بوسه می کنم.
فرزند کوچک شما _ علی خدامانده ـ ۲۷/۷/۶۴
پاسخ امام:
بسمه تعالی
برادر عزیزم! از سلامت شما خوشحال و از خداوند تعالی خواستارم بزودی به وطن خود مراجعت نمایید. قلم من قاصر است که از دلاوری و بزرگواری شما عزیزان قدردانی نمایم. امید است از دعای خیر برای همه شماها غفلت نکنم. والسلام علیکم.
عبد درگاه خدا(ح)
پاورقی:
1_ متن نامه بسیار جالب این رزمنده که به اسارات رژیم بعث عراق درآمده است، حاوی رمزها و اشاراتی است که ضمن بیان مقصود خود، امکان کشف آن را به حداقل رسانده است. در قسمت مربوط به مشخصات فرستنده و گیرنده نامه، بر روی فرمهای «صلیب سرخ جهانی» مرقوم گردیده: «علی ابوالقاسمی، فرزند عبدالحسین، عراق، اردوگاه عنبر، اطاق 23/ گیرنده: یزدی _ قم، خیابان حضرتی، خیابان حجت، منزل آقای یزدی، آقای روحی جان ملاحظه فرمایید».
2_ اسیر در بند رژیم بعث عراق، امام خمینی را با عنوان «روحی» مورد خطاب قرار داده است که به معنای «روح من» است و مستفاد از شعار معروف: «روح منی خمینی _ بت شکنی خمینی».
3_ صدام حسین.
4_ اسرا از پیروزی های لشکر اسلام در جبهه ها به نحوی مطلع می شدند.
5_ منظور، جماران است.
6_ آقای میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت.
7_ آقای اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی.
8_ آقای حسینعلی منتظری، قائم مقام رهبری در آن زمان.
9_ آقای سید احمد خمینی.
10_ آقای سید علی خامنه ای، رئیس جمهور وقت.
11_ آقای علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت.
12_ اشاره به یکی از مسافرتهای آقای ولایتی به خارج از کشور.
* صحیفه امام، ج 19، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۵.
سالها از آن واقعه گذشته بود تا این که قدیمی های جبهه وجنگ، دریک غروب پاییزی، محفل انس و دیداری ، برپا کردند. حسینیه «عاشقان ثارالله» ساری، محل دیدار یاران و تداعی خاطرات فراموش نشدنی جنگ بود. نم نم باران، روی برگهای زرد خیابانهای شهر می بارید. بوی خاک و علف های باران خورده، خاطرات کودکی را ، در دلها زنده می کرد! باد، همچون خزنده ای در کوچه پس کوچه های شهر، می خزید. حسینیه ، حال وهوای دیگری پیدا کرده بود. دوستان ، یکدیگر را در آغوش می گرفتند و بستر حسینیه از اشک آنان، شسته می شد.
بعد از نماز جماعت ، نوبت گفتنی ها و ناگفتنی های جنگ بود. از هرگردان چند نفر انتخاب کرده بودند تا خاطراتشان را بازگو کنند. برگزیدگان گردانها درجای مشخصی نشسته بودند. با آغاز برنامه ، قدیمی های گردان امام محمدباقر (ع) ، سیدالشهدا(ع) مالک اشتر، علی بن ابی طالب(ع) و… از دل برخاسته هایشان را گفتند تا این که نوبت آخرین گردان رسید. اما تنها یک نفر درجایگاه، قرار گرفت.
سکوت شکننده ای فضای حسینیه را ، پرکرده بود.سرها به این طرف و آن طرف می چرخید و لحظاتی بعد، همهمه ای آرامش آنجا را به هم ریخت… هرکس، چیزی می گفت:
ـ چرا بچه های گردان صاحب الزمان نیامدند؟
مجری برنامه ، همه را دعوت به سکوت کرد، نماینده گردان، شروع به صحبت کرد:
ـ … من حسن رسولی خورشیدکلایی ؛ تنها با زمانده گردان صاحب الزمان… به دنبال این معرفی کوتاه صدای گریه او و حاضران بلند شد.
ـ حق این بود که بقیه هم می آمدند اما چه کنم آنها دوازده سال پیش، مرا تنها گذاشتند و رفتند! من ماندم و خاطراتشان، من ماندم و اندوهی بی پایان… حسن همراه باگریه غریبانه خود به نقل خاطره پرداخت:
ـ آخرین لحظه های شکار تانکها بود که توسط تیربارچی یکی از تانکها، مورد هدف قرار گرفتیم و تیر به صورتم (کنار چشم راست، زیر بینی اش را نشان می دهد) … خورد و دیگر چیزی نفهمیدم.
صورت گشاده و نورانی اش جذاب و معنوی می نمود و کلمات شمرده و لحن دل نشینش همه را شیفته خود می کرد. با حال و احساس پاکی حرف می زد و چشمان درشت و آسمانی رنگش را به پایین دوخته بود:
حسینیه ، ساکت و خاموش شده بود و تنها صدای نفس حاضران به گوش می رسید.
به هوش که آمدم دریکی از بیمارستانهای اصفهان بود. دستی به صورت و گردنم که کرخت و بسته شده بود کشیدم. درکنار چشم راستم نیز تنها جای زخم التیام یافته باقی مانده بود. تعجب کردم که به این زودی خوب شده است. با چانه ام کمی ور رفتم، می توانستم آن را تا اندازه ای حرکت بدهم. سرم را برگرداندم بغل دستی ام که پیرمرد خوش صورتی بود را خوشحال وخندان دیدم . گلویم خشک شده بود . قدری تقلا کردم تا توانستم با او، کمی صحبت کنم . درآخر پرسیدم: امروز چندمه؟
گفت : بیست و هشتم؟
گمانم این بود که بالاخره پس از نه روز ـ آن هم با وضعی که برایم پیش آمده بود ـ یک بار دیگر، قدم به دنیا گذاشته ام. هنوز سرم درد می کرد و خوابم می آمد. چیزی نگذشت که برادرم وارد اتاق شد. وقتی مرا دید، همانجا ایستاد و شروع کرد به گریه کردن. باخودم گفتم: خبرها چقدر زود به همه می رسه! برادرم جلوتر آمد و سرش را روی سینه ام گذاشت. با هم کلی گریه کردیم.
همه خدا را شکر می کردند. برادرم می گفت: حسن جان! می دانی چندوقته که بیهوشی؟» سرم را به علامت مثبت تکان دادم از چشمانش معلوم بود که حرفم را قبول ندارد، از بچگی هم همین طور بود…
داداشم لبخندی زد و به پرستارها نگاه کرد، آنها هم با لبخند به من می نگریستند. از میانشان مرد میانسالی راه باز کرد و جلو آمد:
ـ خوب ، حسن آقا! بالاخره به هوش آمدی؟!
ـ و دستی به سرم کشید.
برادرم او را پزشک معالجم معرفی کرد و من هم به نوبه خودم از او تشکر کردم. دکتر که شاداب به نظر می رسید گفت:
ـ شانس آوردی پسر! گلوله، سیستم بویایی تو را به هم ریخته، از کنار قرنیه چشم چپت رد شده و استخوان حفاظ درونی سرت را خراشیده. خوشبختانه به مغزت آسیبی نرسیده، اما بخش ثابت چانه ات را خرد کرده است . هرکس جای تو بود الآن این جا نبود. تو، نزدیک هفتاد روز بیهوش بودی و من و همکارانم خیلی خوشحالیم که به هوش آمدی و خدا را شکر می کنیم.
دهانم از تعجب ، باز مانده بود!
مکثی کرد و به نقطه ای خیره شد، بعد به ساعت خود، نگاه کرد و ادامه داد:
ـ یک سال طول کشید تا روی پاهایم ایستادم . از بچه های گردان، خبری نداشتم.
دلم برای آنها تنگ شده بود، مدتی بعد به طرف لشگر، که در «هفت تپه»مستقر بود حرکت کردم و یکراست به گردان صاحب الزمان(ع) رفتم.
دراینجا سرش را پایین انداخت و با حالتی محزون، ادامه داد:
ـ از قدیمی های گردان، هیچ خبری نبود. همه شهیدشده بودند. از جوادنژاداکبر گرفته تا آن بچه هایی که همیشه با هم بودیم . حالا من مانده ام و دنیایی از خاطره ها. واقعاً که خیلی تنهایم ، امروز می فهمم که چاره ام دیدار دوستانی است که دیگر میان ما نیستند. ولی چه فایده که در باغ شهادت را به روی ما بستند. بچه ها! امروز جز خودمان ، هیچ کس ما را نمی فهمد…
و درمیان های های گریه ها «والسلام » آهسته ای گفت و خاموش شد
برای وصال جا مونده ها دعا کنید
در ششمین روز از هفته دفاع مقدس سال 1368 و روز شکست حصرآبادان، طی مراسمی 58 نفر از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جهادسازندگی به لحاظ نقش تعیین کننده در عملیات بیتالمقدس به دریافت نشان فتح از دست رهبر معظم انقلاب اسلامی نایل شد.
منبع: کتاب اولین های دفاع مقدس - صفحه: 152
سیاست آمریکا در جنگ تحمیلی پس از بیرون راندن عراقیها در سال 1361 دگرگون شد و دولت ریگان جانب عراق را گرفت. از سال 1362 آمریکا عملیات انسداد را با طرح معاون وزیر امور خارجه به نام ریچارد مورفی اجرا کرد که به منظور کاستن قدرت نظامی و کاهش قدرت اقتصادی ایران برنامهریزی شده بود.
1-متوقف ساختن صادرات تسلیحات به ایران
2-ارایه اعتبارات به عراق برای خرید محصولات کشاورزی و غیره از آمریکا
3-قاچاق اسلحه به ایران به قیمت گزاف
4-پایین نگه داشتن قیمت نفت
منبع: کتاب اولین های دفاع مقدس - صفحه: 228
اولین فرد نظامی که مقام معظم رهبری در نماز به او اقتدا کردند،«خلبان شهید علیاکبر قربان شیرودی» بود، وی در این باره فرمود:«شیرودی اولین نظامی است که من در نماز به او اقتدا کردم».
منبع: کتاب اولین های دفاع مقدس - صفحه: 294
دکتر ولایتی در کنفرانس خلع سلاح ژنو خواستار برخورد قاطعانه مجامع بینالمللی با عراق در به کارگیری سلاح شیمیایی شد.
دکتر ولایتی اعلام کرد که از زمان تأسیس سازمان ملل متحد این اولین بار است که نام یک کشور رسماً به عنوان ناقص صریح مفاد پروتکل 1925 ژنو برده میشود. با این حال صدور مواد شیمیایی که قابلیت تبدیل به سلاح شیمیایی را دارند به این کشور ادامه داشت.
منبع: کتاب اولین های دفاع مقدس - صفحه: 198
در تاریخ 26 بهمن ماه سال 1362 جهت پاسخگویی به جنایات مکرر رژیم بعثی عراق در مورد به موشک بستن شهرها و بمباران مناطق مسکونی میهن اسلامیمان پس از چهل ماه صبر و تحمل و هشدار و پس از آن که مجامع بینالمللی برای جلوگیری از این جنایتکار، اقدامی انجام ندادند، جمهوری اسلامی ایران برای اولین بار همه خاک عراق جز اماکن مقدسه را منطقه جنگی اعلام کرد و از مردم خواست که جهت حفظ جان خود به عتبات عالیات مهاجرت کنند.
منبع: کتاب اولین های دفاع مقدس - صفحه: 121
سلام بر لباس های خاکی به خون آغشته
سلام برچفیه های گرد وغبار گرفته
سلام بر پیشانی بندهای یا حسین و یا زهرا
و سلام بر ...