معرفی وبلاگ
بیایید به سرزمین عشق و عرفان سفر کنیم ؛ سرزمینی که تجلی گاه شکوه ایثار است ؛ سرزمینی که همه یکرنگی و اتحاد است. این جا سرزمین عشق و ایثار و فداکاری است. ای قلم ها! بدون وضو در این حـریـم مـقـدس وارد نـشوید. ای هـمسـفران ! لازمـه ی ورود به این سـرزمیـن ، داشـتـن دل هایـی پـاک و بی آلایش است. حرمت و قداست این سرزمین بسیار زیاد است. این سرزمین متعلق به شیرزنان عارفی است که در هشت سال دفاع مقدس حماسه ها آفریدند.
دسته
پيوندهاي روزانه
زن ، دفاع مقدس و امنیت ملی
زنان و حضور در عرصه های نبرد
تنها زن حاضر در عملیات بیت المقدس
تأثیر عوامل معنوی در امنیت زنان ایثارگر
حماسه عاشورا نقطه عطف حضور زنان
ممکن ساختن غیرممکن‌ها
صلح بدون جنگ؟
هیچ وقت جنگ‌طلب نبودیم
ترحم بر پلنگ تیزدندان؟
راه قدس از کربلا می‌گذرد
خرمشهر چه شد؟
چرا حمله نمی‌کنید؟
زنان قهرمان در دوران جنگ
از قرآن سوزی تا تمدن سوزی
فرزند خاک، تصویر تازه زنان در دفاع مقدس
زنان قهرمان کشور ما
زنان آثار ارزشمندی درباره دفاع مقدس خلق کرده‌اند
فیلم مستند هشت سال دفاع مقدس
آلبوم تصاویرسرداران شهید
عملیات ثامن الائمه
بسیار مهم و خواندنی و عمل کردنی
مناجات شهدا با خدا
شهادت طلبی
ترور یا دفاع از کیان اسلام؟
شهید معصومه خاموشی
طلبه صفر کیلومتر!
زن نه شیرزن!!!
روزشمار دفاع مقدس
سجده باپیشانی سوراخ
دوکوهه
وصیت نامه شهید علیرضا موحد دانش
عراق
سُرفه ای کن تا بدانم هنوز نفس می کشی!
شهید احمد کشوری
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر نخعی
ولایت فقیه ، تداوم امامت
گلزار زندگی
جسم نحیفان کجا و بار کجا...
چهل حدیث در مورد شهید و شهادت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 868024
تعداد نوشته ها : 1009
تعداد نظرات : 11
جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس
 مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان
 جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس استان يزد
  مسابقه وبلاگ نويسي معبر
نقش زنان در دفاع مقدس

Rss
طراح قالب
GraphistThem231

پس از پایان جنگ ما در مسیری که می رفتیم(آن مسیر در کردستان عراق بود) یک پیرمرد کرد عراقی به من گفت:« شما دنبال شهید می گردید؟» گفتم:« بله » گفت: « بالای این تپه ، جنگی بین ایران و عراق بوده است، بالا بروید و بگردید، این جا شهید دارید.»

وقتی ما نقشه را نگاه کردیم ، دیدیم که طبق آن نقشه ی جنگی که در آن زمان داشتیم ، این جا جنگی نشده ، ولی کرد عراقی گفت : چرا !شما این جا شهید دارید. گفتم: شما چه اصراری دارید که این حرف را می زنید؟ گفت:« من در شب های جمعه ، نور سبزی را از اینجا می بینم، این جا احتمالأ شهید هست»

مارفتیم و گشتیم ، دیدیم از شهید خبری نیست. از صبح تا غروب گشتیم، ولی هیچ شهیدی نبود. نزدیکی های غروب همین طور که مشغول بودیم و دیگر نا امید شده بودیم ، آبی خوردیم و گفتیم:« خدایا! چه حکمتی است؟ این پیرمرد نور سبز می بیند، ولی ما چیزی پیدا نمی کنیم.»

وقتی فکر می کردم، با نوک سر نیزه هم زمین را خط می کشیدم که یک دفعه دیدم نوک یک پوتین پیداست و در همان حال یکی از بچه ها آنطرفتر بلند شد و فریاد زد که: «این جا من یک شهید پیدا کردم» به هر حال به خودمان آمدیم دیدیم آن روز خدا را شکر حدود چهل شهید پیدا کردیم.

گفتیم این نور سبزی که بود، حتما برای همین شهدا است. یکی دو هفته گذشت و خواستم از منطقه رد شوم که دوباره آن پیرمرد را دیدم و از ایشان تشکر کردم و گفتم: خیلی از شما متشکرم ، آدرسی که شما به من دادید، ما رفتیم  و آن جا شهدایمان را پیدا کردم.

گفت: نه ، هنوز در آن جا شهید هست و من دو باره شب جمعه آن جا نور سبز دیدم. خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم: دفعه ی قبل پیرمرد دروغ نگفت،ما رفتیم و پیدا کردیم. این بار هم حتما واقعیت دارد!

خلاصه از صبح بچه ها را بسیج کردیم و به آن جا رفتیم و گفتیم: حتما اسراری در این تپه هست. هر طوری که شده،باید وجب به وجب این جا را بگردیم و شهید پیدا کنیم. اما هرچه گشتیم شهید پیدا نشد، ظهر شد شهید پیدا نشد، عصر شد ، شهیدی پیدا نشد و ما باید ساعت پنج بعد از ظهر از منطقه برمی گشتیم.

ساعت چهار خیلی  خسته شدیم و گفتیم: شهدا ما خسته شدیم، شما خودتان به ما کمک کنید تا شما را پیدا کنیم همین که نشستیم تا رفع خستگی کنیم، یک لحظه یکی از بچه ها با سر نیزه روی زمین را کوبید ، دید نوک یک پوتین پیدا شد و سریع خاک ها را به اطراف ریختیم، دیدیم لباسش لباس ایرانی است و کاملا خاک اطراف جنازه را خالی کردیم. دستم را توی جیب این شهید فرو بردم واز جیبش یک کیف پلاستیکی در آوردم. در داخل آن یک وصیت نامه بود که همه ی آن سالم بود و اصلا نپوسیده بود.

دفعات قبل که می رفتیم، کارت شهید پیدا می شد و این کارت بعد از چند لحظه که از خاک بیرون می آمد و هوا می خورد،آثار نوشتنی اش پاک می شد ولی این کیف از حکمت خدا اصلا نپوسیده بود. وقتی کیف را باز کردم ، دیدم این شهید وصیت نامه ای نوشته است. باز کردم و یک نوشته ی طولانی را که هیچ آثار پوسیدگی در آن نبود، بیرون آوردم و شروع به خواندن آن کردم. داخل آن نوشته بود : من سید حسن، بچه ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم و..... به اصل نامه اش که رسیدم، نوشته بود:

پدر و مادر عزیزم شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت شهدا را دعوت می کنند. فردا شب، شب حمله است. بدانید که شهدا برحق اند. پشتوانه ی این مملکت، امام زمان(عج) است. اگر این اتفاق نیفتاد،هر فکری که شما می کنید، بکنید.

پدر و مادر عزیزم من در شب حمله،یعنی فردا شب به شهادت می رسم. جنازه ی من،هشتسال وپنج ماه و بیست و پنج روز در منطقه می ماند. بعد از این مدت، جنازه ی من پیدا می شود و زمانی که جنازه ی من پیدا شود، امام(ره) در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه(ع) به من گفتند و مرا به شهادت دعوت کردند و من به شما می گویم:به مردم دلداری بدهید، به آنها روحیه بدهید و به آنها بگویید که امام زمان(عج) پشتوانه ی این انقلاب است، بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم و بگویید ما را فراموش نکنند.

همانطور که نشسته بودیم،دفتر و مدارک دنبالمان بود،سریع مراجعه کردیم و عملیاتی را که لشکر حضرت رسول (ص) در آن شب انجام داده بود، پیدا کردیم، دیدیم درست همان تاریخ بوده که هشت سال و پنج ماه وبیست و پنج روز از آن گذشته است!

  راوی: سرهنگ حسین کاجی –"کتاب خاطرات ماندگار

دسته ها : خاطرات
پنج شنبه 1389/7/29 17:49

قصه میگویم برای اهل دل

تا نگردم پیشه مولایم خجل

باز هم یکی بود و یکی نبود

باز هم زیر همین چرخ کبود

مادری خسته دل و رنجیده

داغ فرزند شهیدش دیده

 آمده کنار قبر پسرش

عقده واکرده برای جگرش...

پسرم تا که شهیدان بودند

آسمان آبی بود

مهربانی و صفا بود و امید

همه چون آئینه با هم یکرنگ

 سینه ها بوی محبت میداد

خاک هم بوی شهادت میداد

 چشم ها پائین بود

حرف یکرنگی بود

 ظاهر و باطن افراد به هم فرق نداشت !

 همه ی خانم ها زیر چادر بودند

صحبت از تقوا بود همه جا زیبا بود

پسرم سنگ صبوره دل من

ای امید من و ای شاهد تنهایی من

چند سالی است نصیبه دل من

غم غربت شده است

خسته ام زین همه تزویر و ریا

خسته ام از همه ی مردم شهر

تو دعا کن که بمیرم پسرم

تو دعا کن که بمیرم پسرم...

همه بر زخم من انگار نمک می پاشند

نام های شهدا را زاماکن همه بر میدارند

از دل خسته ما بی خبرند

ای عزیز دل من ای پسرم

پسرم،درده دل بسیار است

چه بگویم دل خونی دارم

گله دارم گله از بعضی ها

به خدا سخت زمینی شده اند !

فکر کارند همه،فکر کارند و پی پست و مقام اند همه

فکر اندوختن ثروت و مال اند همه

خط کج گشته هنر

بی هنرها همگی خوب و هنرمند شدند

در مجالس و سخنرانی ها تکیه و هئیت ها جای زیبای شهیدان خالی است

یا اگر هست از آن بوی ریا می آید...

آه ای مردم شهر که چنین در دل خود غوطه ورید

نکند پا بگذارید به خون شهدا !

دل فرزند شهیدی نکند تنگ شود

جان زهرا(س) نگذارید که این فاصله فرسنگ شود

خواب غفلت به خدا  گوشمان پر کرده

چشممان را بسته همه در خواب خوشیم

همه در فکر تجمل هستیم

فکر روز و شب ما نان شب است

غافلیم کوفه پر از آه شده

کوچه های تنها همه پر چاه شده

و علی سید،رهبر تنهایی

بر سر چاه زمان،با دل تنهایش درد و دلها دارد

بر سرهر چاهی اشک ها می بارد...

آه ای مردم شهر،آه ای هیئتیان،آه ای سینه زنان،آه ای گریه کنان،آه ای مسئولین !

نکند پا بگذاریم به خون شهدا

نکند نام شهیدان رود از خاطره ها

نکند مادر و فرزند شهید،بوی غربت گیرند

به خدا یک یک ما مسئولیم !

باید اینجا همه مان کرب و بلایی باشیم

صادق و پاک و خدایی باشیم...

قصه میگویم برای اهل دل

تا نگردم پیشه مولایم خجل

باز هم یکی بود و یکی نبود

باز هم زیر همین چرخ کبود

مادری خسته دل و رنجیده

داغ فرزند شهیدش دیده

 آمده کنار قبر پسرش

عقده واکرده برای جگرش...

پسرم تا که شهیدان بودند

آسمان آبی بود

مهربانی و صفا بود و امید

همه چون آئینه با هم یکرنگ

 سینه ها بوی محبت میداد

خاک هم بوی شهادت میداد

 چشم ها پائین بود

حرف یکرنگی بود

 ظاهر و باطن افراد به هم فرق نداشت !

 همه ی خانم ها زیر چادر بودند

صحبت از تقوا بود همه جا زیبا بود

پسرم سنگ صبوره دل من

ای امید من و ای شاهد تنهایی من

چند سالی است نصیبه دل من

غم غربت شده است

خسته ام زین همه تزویر و ریا

خسته ام از همه ی مردم شهر

تو دعا کن که بمیرم پسرم

تو دعا کن که بمیرم پسرم...

همه بر زخم من انگار نمک می پاشند

نام های شهدا را زاماکن همه بر میدارند

از دل خسته ما بی خبرند

ای عزیز دل من ای پسرم

پسرم،درده دل بسیار است

چه بگویم دل خونی دارم

گله دارم گله از بعضی ها

به خدا سخت زمینی شده اند !

فکر کارند همه،فکر کارند و پی پست و مقام اند همه

فکر اندوختن ثروت و مال اند همه

خط کج گشته هنر

بی هنرها همگی خوب و هنرمند شدند

در مجالس و سخنرانی ها تکیه و هئیت ها جای زیبای شهیدان خالی است

یا اگر هست از آن بوی ریا می آید...

آه ای مردم شهر که چنین در دل خود غوطه ورید

نکند پا بگذارید به خون شهدا !

دل فرزند شهیدی نکند تنگ شود

جان زهرا(س) نگذارید که این فاصله فرسنگ شود

خواب غفلت به خدا  گوشمان پر کرده

چشممان را بسته همه در خواب خوشیم

همه در فکر تجمل هستیم

فکر روز و شب ما نان شب است

غافلیم کوفه پر از آه شده

کوچه های تنها همه پر چاه شده

و علی سید،رهبر تنهایی

بر سر چاه زمان،با دل تنهایش درد و دلها دارد

بر سرهر چاهی اشک ها می بارد...

آه ای مردم شهر،آه ای هیئتیان،آه ای سینه زنان،آه ای گریه کنان،آه ای مسئولین !

نکند پا بگذاریم به خون شهدا

نکند نام شهیدان رود از خاطره ها

نکند مادر و فرزند شهید،بوی غربت گیرند

به خدا یک یک ما مسئولیم !

باید اینجا همه مان کرب و بلایی باشیم

صادق و پاک و خدایی باشیم...

دسته ها : شهدا و جنگ
پنج شنبه 1389/7/29 17:46
X