آینهای چون لباسخاکیها
همان قبیله که بودند غرقِ پاکیها
به عشق زنده شدن، «عند ربِّهم» بودن
شده ست حاصل آنها ز سینه چاکیها
دلیل غربتشان، اهلِ خاک بودنِ ماست
نه بی مزار شدنها، نه بی پلاکیها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند:
زمین چقدر حقیر است، آی خاکیها!
سلام بر آنان که نه اهل نان بودند و نه اهل نام
سروده ای زیبا از مرحوم آقاسی در رثای سید شهیدان اهل قلم
خدایا مرا از خود آگاه کن
پر از ذکر "الحکم لله کن "
که بی وقفه این وقف را بشکنم
به پروازی این سقف را بشکنم
گریزم به معنا ، ز قید حروف
به روح شهادت بیابم وقوف
که آنان که بر سر حق واقفند
سلیمان تأویل را آصفند
به تعداد اگر چند آنان کمند
ولی همچو پولاد مستحکمند
به امر ولی استقامت کنند
اشارت نماید قیامت کنند
رها تر ز طوفان ، شتابان چو برق
چنان خنده رعد بر غرب و شرق
فراخ زمین سایه ی بالشان
فروغ زمان در پر شالشان
نبرد آفرینند و آشوبناک
ندارند در دل هراس از هلاک
دل آگاه و مرگ آزمونند و مرد
سرآغاز نورند و طوفان درد
به قاموس مردان عقب گرد نیست
کسی کاو گریزد ز حق ، مرد نیست
بشارت به مردان شورآفرین
خدا بندگان شعور آفرین
زنور ولایت جهان روشن است
دل آشکار و نهان روشن است
جهان پر شد از نعره یا صمد
ولی گوش شیطان از آن می رمد
گر ابلیس در نزد ما خم نشد
ز مقدار ما ذرهای کم نشد
خدا تا جهان را پر از نور کرد
جهولان بدکیش را کور کرد
به خفاش ها چشم بینش نداد
پر پرسه در آفرینش نداد
از این رو گرفتار خود بینی اند
فرو رفته در ظلمت آیینی اند
فرومایه ی گند خوارند و بس
زبان بهر انکار دارند و بس
زبان گر نگوید ز حق لال باد
چنان خار و خس پست و پا مال باد
دید در معرض تهدید دل و دنیش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را
استخوان های نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر پابوس سبک یا غم سنگیش را
بود ناچیز تر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت در چهره شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده پلاکت تسبیح
ابتدا بوسه ثواب است کدامینش را
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
چو ما به رهگذر عشق، خاکساری نیست
در انتظار خطر، چشم انتظاری نیست
عنان به شعله اگر دادهاید، بشتابید !
به آفتابی امروز، روزگاری نیست
من از شهادت سبز بهار دانستم
چو لاله در چمن درد، داغداری نیست
سر از نیام تغافل کشیدهام چون تیغ
کجاست گردش دستی ! مرا قراری نیست
چنان سبکدل و عاشق نشستهام بر موج
که جز حریم شهادت مرا کناری نیست
به دستهای پریشان باد بسپارید
کسی که در سر او شوق برگ و باری نیست
الهی به آنان که پرپر شدند
پر از زخمهای مکرر شدند
به آنان که امروز فردایی اند
به آنان که فردا تماشا یی اند
به آنان که کارون خروش آمدند
چنان خون کارون به جوش آمدند
به آنان که زخمی ترین بوده اند
اتل متل گم شدم تو این جاده باریک
دنبال تو میگردم تو این مسیرتاریک
راه من از تو دوره گم شده این بی زبون
دنبال تو میگرده ، گمنامه و بی نشون
عطش فرا گرفته ، چند سالی هست که تشنه ام
برای دل بریدن ، دنبال تیغ و دشنه ام
تو تشنگی اسیرم ، اینم یه عادت شده
قدم زدن تو ظلمت واسه من راحت شده
حرف دلم رو دارم با تاریکی میسازم
دارم کم کم بازی رو خود منم میبازم
خدای مهربون ، دلهای عاشقونه
بگو بنده ت تو مرداب ، تا کی باید بمونه؟
باید هر روز بشینه دست به دعا بمونه؟
یا که باید بجنگه ، ذکر فرج بخونه؟
چونکه تنهای تنهاست باید یه جا بشینه؟
تو تاریکی این شهر بی شرمی رو ببینه؟
جماعت تو جاده.... تاریکی خیلی آشناست
حرفای ایندفعه هم فقط برای شماست
کجا رفته دینتون؟ چند از شما خریدن
که تو دانشگاهمون چادر زسر کشیدن
به جایی که صورتت، سرخ شه و آب شی، از شرم
میگی کاری نکرد که .... تازه استاد، دمت گرم!
دارم واسه کی میگم وقتی که شهر تو خوابه
به عینه گفتند رسول(ص) دروغه و سرابه
یه دفعه چی شد خدا؟ که دلهامون جدا شد
یعنی با یک ماهواره . مسلمون بی خدا شد؟
چه جوریه؟ که خورشید مونده از جاده حیرون
که روزهای جاده هم تاریکه و بی نشون
شاید برای اینه ، که چشمامون رو بستیم
یا تو شک خداوند ، تو دوراهی نشستیم
دلم روا نیست بگم پشت علی(ع) چی گفتن
اونایی که استاد چرندیات مفتن
بغض توی گلو هم انگاری دیگه مرده
نگفته های قبلی حالا شده یه عقده
آرزوهای ما شد همش خیالات خام
تو این کویر فقط من، یک آرزو رو میخوام
همون که خیلی وقته رنگ جدایی شده
همون که دیگه ، برام تیر رهایی شده
آرزوی پریدن فقط میخواد سعادت
کاشکی که قسمت بشه ، اتل متل شهادت
شهیدان خدا را که تنها شُدَستیم
سفالیم و باسنگ دنیا شکستیم
دراین پیچ و تاب مدام شب و روز
همه فى المثل منگ و مستیم
اثر کرده آنگونه دلبستگى ها
که پیمان و پیمانه یکجا شکستیم
چنان زندگى داد بازى دل ما
که از پافتاده دو زانو نشستیم
نشد شامل ما نسیم شهادت
دریغاکنون جزاسیرى چه هستیم؟
چنان زجه دارد کنون جان خسته
که بادست حسرت رخ دل بخستیم
مبادارسد روز تاریک غفلت
شهیدان که بى یادتان پوچ و پستیم
از مجموعه اشعار جانباز شیمیایی ناصر قمرزاده