شهیدان خدا را که تنها شُدَستیم
سفالیم و باسنگ دنیا شکستیم
دراین پیچ و تاب مدام شب و روز
همه فى المثل منگ و مستیم
اثر کرده آنگونه دلبستگى ها
که پیمان و پیمانه یکجا شکستیم
چنان زندگى داد بازى دل ما
که از پافتاده دو زانو نشستیم
نشد شامل ما نسیم شهادت
دریغاکنون جزاسیرى چه هستیم؟
چنان زجه دارد کنون جان خسته
که بادست حسرت رخ دل بخستیم
مبادارسد روز تاریک غفلت
شهیدان که بى یادتان پوچ و پستیم
از مجموعه اشعار جانباز شیمیایی ناصر قمرزاده
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
حکایت ما هم شده حکایت دلشکسته و یا شاید ساعت ۲۵ ...
دل رو زدیم و رفتیم شلمچه که کسب تکلیف کنیم...
تا الان هم جوابی نگرفتیم...
دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
همین که نیست کشتی بگیرد او با من
و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...
همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا
همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا
همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !
همین که نیست کند کارنامه ای امضا
چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد
چرا سراغ نمی گیری از من تنها
نگاه کن همه نمره های من عالی
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا
نشسته بود پدر در کنار او با شوق
و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !
ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای مرد حسابی بگیر دستم را
کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...
گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !
بی مرگ سواران شب حادثه هایید
خورشید نگاهید و در آفاق٬ رهایید
مرداب٬ کجا فرصت پیدا شدنش هست
آنگاه که چون موج از این بحر بر آیید
چون صخره صبورید شب شیطنت باد
رنجوریتان نیست از این فکر٬ رهایید
در سینه تان زهره ی صد موج نهفته است
حالی که سبکبارتر از ابر شمایید
شب تا برسد یاد شما می رسد از راه
در یاد شماییم که آیینه مایید
آن روز نبودیم که این قافله می رفت
با ما که نبودیم بگویید کجایید
ماندیم و نراندیم٬ نشستیم و شکستیم
رفتید و شنیدیم شهیدان خدایید
ای شهیدی که زخون تو کفن رنگین است
سینهات سنگر ایمان به خون آذین است
سرخی روی تو هرگز نشود پاک زخاک
دلت آیینه خورشید حقیقت بین است
بیرق سرخ تو افراشته بر بام جهان
از تو بالنده و پربار درخت دین است
روح خورشیدی واسطوره هستی با تو
بیتو بردوش زمان ثانیهها سنگین است
سیل فریاد تو دیواره اعصار شکست
نبض تاریخی و تاریخ ز تو خونین است
نعره خون تو ضحاک زمان رسوا کرد
مرگ اینگونه از زندگی ننگین است
در افقهای شهادت به خدا پیوستن
راز جاوید شدن معنی بودن این است
در معبد عشق جان فدا باید کرد
یعنی به حسین اقتدا باید کرد
بیسر به لقای یار باید رفتن
دینی است که اینگونه ادا باید کرد
هلا پاسداران آئین سرخ
سواران شوریده برزین سرخ
به شعر دلیری تصاویر سبز
به دیوان مردی مضامین سرخ
از این باغ زنگار زردی زدود
وفای به آن عهد دیرین سرخ
گذشتید چون از حصار خزان
چه دیدید آنسوی پرچین سرخ
پس از برگریزان و پرپر شدن
مبارک شما را گل آذین سرخ
حسن حسینی
اتل متل راحله
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر
از پدرت فاصله
دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته کاره ؟
مامان چرا اینو گفت ؟
بابا دوستش نداره ؟
باید اینو بپرسه
اگه خسته کاره
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره ؟
نشونه بیداریش
سرفههای بلنده
شش ماه پیش تا حالا
بغض می کنه ، می خنده
شاید اونو نمی خواد
اگه دوستش نداره
پس چرا روی تختش
عکس اونو میذاره ؟
با چشمای مریضش
عکس و نگاه میکنه
قربون قدش میره
بابا ، بابا می کنه
با دست پر تاولش
آلبومی رو که داره
از کنار پنجره
ور می داره می آره
با دیده پر از اشک
آلبومو وا می کنه
رفیقای جبهه رو
همش صدا می کنه
آلبوم عکس بابا
پر از عکس دوستاشه
عکسی هم از راحله ست
تو بغل باباشه
با دیدن اون عکسا
زنده می شه، میمیره
با یاد اون قدیما
بابا زبون میگیره
قربون اون موقعها
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین
دلم تنگه براتون
از اون وقتی که بابا
دچار این مرض شد
مامان چقدر پیر شده
بابا چقدر عوض شد
مامان گفته تو نماز
برا بابات دعا کن
دستا تو بالا ببر
تقاضای شفا کن
دیشب توی نمازش
واسه باباش دعا کرد
دستاشو بالا برد و
تقاضای شفا کرد
نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسید
صدای گریههای
مامان تو خونه پیچید !
دخترکم کجایی؟
عمر بابا سر اومد
وقت یتیم داری و
غربت مادر اومد
دخترکم کجایی؟
بابات شفا گرفته
رفیقاشو دیده و
ما رو گذاشته رفته
آی قصه قصه قصه
یه دستمال نشسه
خون سرفه بابا
رو این پارچه نشسته
بعد شهادت او
پارچه مال راحلهست
دختری که در پی
شکست یک فاصلهست
کنار اسم بابا
زائر کربلایی
یه چیز دیگهم نوشتن
شهید شیمیایی
شاعر: ابوالفضل سپهر
بـاید غزل می گفتم امـا درد، نگذاشت
بادی کـه بوی زخم می آورد، نگذاشت
ایــن بــار از مــا بــود پیــروزی ، دریغـــا
کـاری که تقسیم غنایم کرد، نگـذاشت
شاید به پایان می رسید این فتنه ها، آه!
ایـن بـار هم یک خنجر نــامرد نگـذاشت
گـــرم رسیدن بود پــاهــامــان، خــدایــا
انــدوه چشم اندازهـای سرد، نگذاشت
یک چشمه تـا مرز حقیقت بین مان بود
آنقــدر نوشیدیم، تــا دل درد نگــذاشت
بــاز از مـدار عشق خــارج شــد حدیثم
بــاید غــزل می گفتم اما درد نگذاشت
سید ضیاءالدین شفیعی
روان گشتــه در شـهر تــــابوت بـــاز
هــوا پــر شد از بــوی بــــاروت بـــاز
دل شـهر محــو حضـور کسی است
خیــابــان شهید عبــور کسی است
رسیــدی بــــرادر ، رسیــدن بخــیر !
گــــل داغ پـــرور ، رسیـــدن بخــیر !
رسـیدی ولــی ســال هــا دیــر شد
نگــاهــم به راحـت زمیـن گــیر شـد
رسیــدی و فصــل تـرنم شده است
بگو چشمهایت کجا گم شده است
بـه دور از ریــــا بی نشـــان آمـــدی
که تنهـــا کـمـی استخــوان آمـــدی
کمی از تو در جبهه جـا مـانده است
تمـــام تــو از تــو جـدا مــانده است
به پیشانی ات مهر خـون خورده بود
تـن تــو بــه روح جنــون خــورده بـود
تـو در چشم خـورشیـد زل می زدی
به آن ســوی آفــاق ، پــل می زدی
نگـــاه تــو از خـــاک، دل خسته بود
عبـــور تـــو یک راز ســربسـته بــود
تـــو را خــط خون پــاره پــاره نوشت
و بـــر داغ تــو استعــــــاره نـــوشت
خــدا خــواست شعــر سپیدت کند
تـــــو را ذره ذره شـــهیـدت کـــنــد
رقیه آزادنیـا
دیده خونین اگر دارد دلم
از غبار تن خبر دارد دلم
مانده در زندان، تن چون مرغ عشق
شوق پروازی دگر دارد دلم
شاخه هایش در هوای وصل دوست
ریشه در خون جگر دارد دلم
دوستان رفتند و تنها مانده ام
زخم ها بر بال و پر دارد دلم
دیگر از بیهوده ماندن خسته ام
طعم خونین خطر دارد دلم
ای خوشا مردن به پیش پای دوست
آرزویش را به سر دارد دلم
رحیم زریان
ای آب ندیده ها و آبی شده ها بی جبهه و جنگ انقلابی شده ها مدیون شب حمله جانبازانید ای بر سر سفره آفتابی شده ها