معرفی وبلاگ
بیایید به سرزمین عشق و عرفان سفر کنیم ؛ سرزمینی که تجلی گاه شکوه ایثار است ؛ سرزمینی که همه یکرنگی و اتحاد است. این جا سرزمین عشق و ایثار و فداکاری است. ای قلم ها! بدون وضو در این حـریـم مـقـدس وارد نـشوید. ای هـمسـفران ! لازمـه ی ورود به این سـرزمیـن ، داشـتـن دل هایـی پـاک و بی آلایش است. حرمت و قداست این سرزمین بسیار زیاد است. این سرزمین متعلق به شیرزنان عارفی است که در هشت سال دفاع مقدس حماسه ها آفریدند.
دسته
پيوندهاي روزانه
زن ، دفاع مقدس و امنیت ملی
زنان و حضور در عرصه های نبرد
تنها زن حاضر در عملیات بیت المقدس
تأثیر عوامل معنوی در امنیت زنان ایثارگر
حماسه عاشورا نقطه عطف حضور زنان
ممکن ساختن غیرممکن‌ها
صلح بدون جنگ؟
هیچ وقت جنگ‌طلب نبودیم
ترحم بر پلنگ تیزدندان؟
راه قدس از کربلا می‌گذرد
خرمشهر چه شد؟
چرا حمله نمی‌کنید؟
زنان قهرمان در دوران جنگ
از قرآن سوزی تا تمدن سوزی
فرزند خاک، تصویر تازه زنان در دفاع مقدس
زنان قهرمان کشور ما
زنان آثار ارزشمندی درباره دفاع مقدس خلق کرده‌اند
فیلم مستند هشت سال دفاع مقدس
آلبوم تصاویرسرداران شهید
عملیات ثامن الائمه
بسیار مهم و خواندنی و عمل کردنی
مناجات شهدا با خدا
شهادت طلبی
ترور یا دفاع از کیان اسلام؟
شهید معصومه خاموشی
طلبه صفر کیلومتر!
زن نه شیرزن!!!
روزشمار دفاع مقدس
سجده باپیشانی سوراخ
دوکوهه
وصیت نامه شهید علیرضا موحد دانش
عراق
سُرفه ای کن تا بدانم هنوز نفس می کشی!
شهید احمد کشوری
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر نخعی
ولایت فقیه ، تداوم امامت
گلزار زندگی
جسم نحیفان کجا و بار کجا...
چهل حدیث در مورد شهید و شهادت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 923415
تعداد نوشته ها : 1009
تعداد نظرات : 11
جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس
 مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان
 جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس استان يزد
  مسابقه وبلاگ نويسي معبر
نقش زنان در دفاع مقدس

Rss
طراح قالب
GraphistThem231

غروب بود و باد، دانه‌های غبار را بر گرد صورت مرد به بازی گرفته بود. در افق، سایه‌های شکننده‌ی کلاه‌های آهنی از میان شبح تانک‌ها دیده می‌شد. بر انتهای خیابان، تصویر درهم زن‌ها و کودکان در قابی از چادرهای اردوگاه نقش بسته بود. صدای بالگردها، گوش‌ها را می‌آزرد.
پشت خاکی دست مرد، رشته تارهای سرخ چشم‌ها را بر هم زد. تصویر زن‌ها و کودکان اندکی پیش آمد. مرد سرش را پایین آورد. آستین خالی دست چپش بر روی سنگ‌ها تاب می‌خورد.
بر فراز تانک‌ها، غبار سفیدی جابه‌جا شد. نوشته‌ی درهم روی دیوار مخروبه‌ی درمانگاه، نگاه مرد را به سوی خود کشاند. « القدس لنا»
مرد خم شد و تکه سنگ خون‌آلودی را از زمین برداشت. آدمک‌های مسلح، دزدانه خود را از تانک‌ها پیش انداختند.
مرد پشتش را به دیوار چسباند. تصویر شیخ احمد یاسین در مردمک چشمش موج برداشت.
کودکش را دید که در آغوش همسرش بی‌تابی می‌کرد. خود را از زمین جدا ساخت و دستش را با سنگ بالا آورد. لوله‌ی تانک‌ها لرزان، سرک کشیدند.
مرد، گام نخست را محکم برداشت. آدمک‌های مسلح زانو خم کردند. بالگردهای آپاچی نگاهشان را به آنها دوختند. مرد سر بالا گرفت و به فرمانده که پرچم ستاره‌دار را در پیش آدمک‌ها تکان می‌داد، خیره شد. صدای خنده‌ی فرمانده خیابان را لرزاند.
سنگ که از دستان مرد جدا شد، خنده‌ی فرمانده خشکید. آتش، خیابان را روشن کرد. زن‌ها و بچه‌ها، سنگ‌های سرخ را رو به افق نشانه می‌رفتند و بالگردها خود را بالا می‌کشیدند.

نویسنده: اصغراستادحسن معمار

منبع: کتاب گرگ ها می آیند   -  صفحه: 85


جمعه 1389/6/26 10:22
X