(به بهانه شهادت شهید محمد عاشوری، دانشجوی مهندسی پتروشیمی-دانشگاه امیرکبیر تهران)
..... از درز کلمات دهها جزوه، صدها کتاب، هزاران معادله، تا فراسوی بلند خاکریز ها، از رسم سه گوش مثلث بر لوح کاغذ تا ترسیم هندسه زیبای نخلها بر صفحه خونین دشت،از انبوهx ها و yها و دعوای صدها تانژانت و کتانژانت برای رفتن به آن سوی تساوی تا آرامش آن همه قایق، از دبستان تا دانشگاه، و از دانشگاه به ؟!
بیچاره پدر که چه آرزوها داشت! سالها در آن دکان حقیر فریاد زد تا تو امروز عصای دست پیری اش باشی، و مادر که نسیم یاد تو چون بید پیکر نحیفش را می لرزاند و دست در زنبیل خالی امید می کند و می گرید.
تو چه تنها بودی! هیچ کس نمی دانست که در پس این رخسار نحیف چه مظلومیتی نهفته است! مثل یک گل، هزار احساس ظریف، هزار رنج در سکوت یک نگاه و هزار خوبی در طراوت لبخند و هزار درد نهفته که لبی هرگز برای گفتنش باز نشد.
تو چه تنهایی! که هیچ اشکی در قفایت نریخت و هیچ قلبی برایت نتپید. حتی همینها که این همه سنگت را به سینه می زنند و ...، آنان که کاغذ سیاه می کنند، همین فردا تو را از یاد خواهند برد، و تو می مانی و خاطر رنجور پدر و غم بی ساحل مادر، و چه سخت است این همه رنج!
... ولی یادگار خاطره های تو در آبهای گرم کارون، اروند، در زیر نخلهای بلند «ابوشانک»، و بر زمین گرم «شلمچه» هنوز باقی است. آن دمهای آخر، هر چه لحظه های عمرت کمتر می شد و هر چه زمان آن به صفر نزدیک می گردید (x−›0)، روح تو، به بی نهایت ابدیت (y) میل می کرد.
Y=lim 1/x (x−›0)
اما هنوز، همان پویندگان راستین راهت، شعرهای نغز و طنین گرم آوازهایت را در زیر باران هزاران اخگر ترجیح وار ترنّم می کنند، که:
«خدایا امام را قائم دار!» همین.
از کتاب حرمان هور - دستنوشته های شهید احمدرضا احمدی (دانشجوی رتبه ی اول پزشکی)