معرفی وبلاگ
بیایید به سرزمین عشق و عرفان سفر کنیم ؛ سرزمینی که تجلی گاه شکوه ایثار است ؛ سرزمینی که همه یکرنگی و اتحاد است. این جا سرزمین عشق و ایثار و فداکاری است. ای قلم ها! بدون وضو در این حـریـم مـقـدس وارد نـشوید. ای هـمسـفران ! لازمـه ی ورود به این سـرزمیـن ، داشـتـن دل هایـی پـاک و بی آلایش است. حرمت و قداست این سرزمین بسیار زیاد است. این سرزمین متعلق به شیرزنان عارفی است که در هشت سال دفاع مقدس حماسه ها آفریدند.
دسته
پيوندهاي روزانه
زن ، دفاع مقدس و امنیت ملی
زنان و حضور در عرصه های نبرد
تنها زن حاضر در عملیات بیت المقدس
تأثیر عوامل معنوی در امنیت زنان ایثارگر
حماسه عاشورا نقطه عطف حضور زنان
ممکن ساختن غیرممکن‌ها
صلح بدون جنگ؟
هیچ وقت جنگ‌طلب نبودیم
ترحم بر پلنگ تیزدندان؟
راه قدس از کربلا می‌گذرد
خرمشهر چه شد؟
چرا حمله نمی‌کنید؟
زنان قهرمان در دوران جنگ
از قرآن سوزی تا تمدن سوزی
فرزند خاک، تصویر تازه زنان در دفاع مقدس
زنان قهرمان کشور ما
زنان آثار ارزشمندی درباره دفاع مقدس خلق کرده‌اند
فیلم مستند هشت سال دفاع مقدس
آلبوم تصاویرسرداران شهید
عملیات ثامن الائمه
بسیار مهم و خواندنی و عمل کردنی
مناجات شهدا با خدا
شهادت طلبی
ترور یا دفاع از کیان اسلام؟
شهید معصومه خاموشی
طلبه صفر کیلومتر!
زن نه شیرزن!!!
روزشمار دفاع مقدس
سجده باپیشانی سوراخ
دوکوهه
وصیت نامه شهید علیرضا موحد دانش
عراق
سُرفه ای کن تا بدانم هنوز نفس می کشی!
شهید احمد کشوری
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر نخعی
ولایت فقیه ، تداوم امامت
گلزار زندگی
جسم نحیفان کجا و بار کجا...
چهل حدیث در مورد شهید و شهادت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 904966
تعداد نوشته ها : 1009
تعداد نظرات : 11
جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس
 مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان
 جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس استان يزد
  مسابقه وبلاگ نويسي معبر
نقش زنان در دفاع مقدس

Rss
طراح قالب
GraphistThem231
بسم رب الشهدا و الصدیقین
هر کس می‌ خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواند ن داستان را سودی نیست، اگر دل کربلایی نباشد. از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته‌اند. زمان هر سال در محرم تجدید می‌شود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا(ع) حُب حسین(ع) سرّالاسرار شهداست.

 هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنة خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه... خون شهید جاذبة خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را به آن سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد... سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق... یعنی این است بهای دیدار... .
* * * شهید سید مرتضی آوینی * * *
برادر محترم توجه داشت باش
خوندن مطالب این وبلاگ یه بهایی داره
بهاش چیه ؟
هــــــــــــــــــــــــــــــــا
بهاش اینه
اول یه صلوات مشتی
برای شادی دل آقامون امام زمان بفرستی
بعد یه صلوات دیگه برای شادی ارواح پاک شهدا
 سومی رو هم اگر افتخار دادی برای خودم و خودت بفرست



بابا ای ولــّــا دمت گرم ، من خودم می دونستم ، تو اصلاً کارت خیلی درسته

- میگم اصلا هر جایی اسم و یاد شهید باشه یه برکت خاصی پیدا می کنه ، برای همین امروز می خوام یه شهید معرفی کنم ، شهید حاج احمد امینی ، یه خاطره از این شهید که برادرش روایت می کنه توی ذهنم هست که بد نیست براتون تعریف کنم.


برادرش روایت می کنه :

برای چندمین بار منطقه را مورد بازدید قرار داد کارش این بود: آشنایی کامل با محور و بررسی اوضاع و احوال دشمن .آن شب هم با جدیت آخرین دیدار را از محور عملیات انجام داد .همه چیز مهیا شده بود برای انجام عملیات . نگران حالش بودم حدود ساعت 3 بعد از نصف شب بود که از منطقه برگشت.با آمدن او بیدار شدم ، اما مزاحمش نشدم ، با خودم گفتم : او باید استراحت کند تا آمادگی کامل برای عملیات فردا شب داشته باشد . پس نباید مزاحم او بشوم .
آرام و بدون سرو صدا ، لباس های غواصی را از تن بیرون آورد . چهره اش در آن تاریکی دیدنی تر شده بود . می‌درخشید هوا سرد بود .آهسته از گوشه‌ی سنگر پتویی برداشت ، دورش پیچید خیالم راحت شد که از خط بر‌گشته و حالا هم می‌خواهد
بخوابد.چشمانم را روی هم قرار دادم اما لحظاتی نگذشته بود که صدای ( العفو العفو ) او مرا به خود آورد پتویی دورش پیچیده بود
و نماز شب می خواند ..... با آن همه خستگی . . .  .  .


حاج قاسم سلیمانی میگه : با کلام خودبچه ها را در جبهه نوازش روحی می داد . او برای این که بچه ها احساس تنهایی و غربت نکنند  به سنگرها و چادرها سرکشی می‌کرد . به گونه‌ای برنامه ریزی کرده بود که هر وعده در یک جمع هشت تا ده نفری حاضر شود و همراه آنها غذا بخورد.
با تک تک آنها می‌نشست و صحبت می‌کرد و حرف‌های شان را می‌شنید . آن روز وقتی احساس کرد که تمرینات سختی به آنها داده است ، زودتر از روزهای قبل به سراغ جمع شان رفت و در حالی که با کلام خود آنها را نوازش روحی می‌داد وقتی کنار هر یک از بسیجی ها می‌نشست می پرسید : چطوری عزیزم ناراحت که نیستی ؟
و وقتی با لبخند او روبرو می‌شد ادامه می‌داد : از دست من که ناراحت نیستی ؟ و جواب همه منفی بود و او حرفش را این گونه کامل می‌کرد . اگر شما را اذیت می کنم مرا ببخشید  مجبوریم که این آموزش ها را بگذرانیم.
هنوز روح لطیف و طنین کلمات او بر روح و جانمان احاطه دارد ، چه گوش نواز است شنیدن چندین و چند مرتبه‌ی سخنان حاج احمد ، آیا می‌شود . . .  .   .

 


 
آره دایی شهدا اینطور بودند

حالا اگر یه نگاه به پشت سرمون بندازیم تازه می فهمیم که

چقدرعقبیم

اما نا امید نشو جوان آخه ما هم می تونیم

 


دسته ها : خاطرات
سه شنبه 1389/6/30 22:30
X