3- زن درادبیّات داستانی دفاع مقدس
درادبیات داستانی دفاع مقدس،زن دوشادوش مردان وارد صحنه می شود گاه پا به پای مردان می جنگد، گاه درپشت جبهه در فراهم کردن تدارکات جنگ تلاش می کند وبه طورکلی همانند بسیاری از مردان دفاع مقدس،سیرتکاملی از تبتل تا مقدمات فنا راطی می کند. برخی از جلوه های زن در ادبیات داستانی دفاع مقدس به قرارزیراست:
3-1- زنان آرمانی
درداستانهایی که جنبۀ آرمانی حوادث غلبه می کند،تجربه های داستان نویس نشان دهندۀ آن چیزی نیست که رخ می دهد بلکه نشانگرآن است که بایستی چنین می شد یا حاکی از آرزوی داستان نویس برای آن جنبه های آرمانی است. اما درداستان های دفاع مقدس جنبه های آرمانی به حقیقت پیوسته است.
زن درداستان های دفاع مقدس، مجسمۀ فداکاری وایثاراست. چنان که گاه ازتمام نعمت های زندگی با یک شوهرمعمولی چشم می پوشد وحتی گاه در مقابل مخالفت پدر ومادر خود ایستادگی کرده خواها ازدواج با جانبازی است که گاه دربرخی ازکارهای روزمره نیزنیازمند کمک دیگری است،مانند:"زهرا" درداستان "پرستوها" از"فریدون خلیلی".اما زهرا که پیوند ازدواج خود وآقا مرتضی راپیوند الهی می داند مصمم وجدی است، زیرا او آقای بهشتی را درخواب دیده وآقا"شال سبزرنگش" را که"هدیۀ خداست" به او داده تا به مرتضی بدهد. این"شال سبز" درپایا داستان تعبیربه نصایحی می شود که امام پس از قرائت خطبۀ عقد به آنها توصیه می کند:
"مبارک است. کارایشان برای رضای خدا بود. شما جلب رضای امام زمان(عج) را کردید.شما هم امام زمام (عج) را خوشحال کردید. با هم مهربان باشید. با هم بسازید. با هم دوست باشید. خداوند فرزندان خوبی به شما عنایت کند."(داستان معاصر،ص76).
درداستان"راز دو آینه" معصومه سال ها درجستجوی همسرمفقودش در"بیمارستان های اهواز، اندیشمک، سوسنگرد وهرشهرنزدیک به جبهه، حتی بیمارستان های غرب را تخت به تخت" جستجو می کند. به آسایشگاه جانبازان می رود، نام اسرا را در هلال احمرمرور می کند. ولی هیچ جا نشانی ازاو به دست نمی آورد. با وجود زخم زبان ها وشماتت ها، دست از تلاش برنمی دارد تا اینکه پس از سه سال،زمان بازگشت آزادگان، به امید آن که ازاسرای بی نام و نشان هم دربین آزادگان شاید کسانی باشند چندین بار به فرودگاه می رود. سرانجام یک شب همسرش را درحالی که نه زبانی برای گفتن ونه دستی برای اشاره کردن دارد، درجمع آزادگان می بیند. ذوق زده او را به گوشه ای ازسالن فرودگاه برده به اومی گوید:"من خدا نکند که نگران باشم از دست وبی زبانی تو. تو حتماً درمقابل دشمن حرفی گفته ای که ترکش کینۀ دشمن دهانت رابرده است. توحتماً به قیمت دست هایت کاری کرده ای که دشمن آن ها راازتو ستانده است.اما تودرازای این چیزهای رفتنی برای من ایمان ماندنی ات را آورده ای برای من افتخار آورده ای پس جای شرم نیست، جای افتخاراست هم برای تو در مقابل من وهم برای من در مقابل دیگران."(سانتاماریا، ص265).
درضمن تعریف کردن ها متوجه می شود شوهرش شنوایی خود را هم از دست داده است: "ببینم نکند تو حرف های مرا نمی شنوی... ببین، مرا نگاه کن با اشاره که می فهمی ببین...چرابغض کردی؟...من که دست وزبان داشتنت به چشمم نیامد ناشنوائیت غمگینم می کند؟ تو همین چشم و دل که داری برای محبت دیدن ومهرورزیدن برای من کافیست ... پس گریه نکن. بیا اشکهایت را پاک کنم نگذاراین دو آینۀ من تارشوند."(سانتاماریا، ص269).
زنان آرمانی دفاع مقدس همه جا یارویاور شوهرانشان هستند، حتی آن گاه که شوهر فکرکند سرباز زن است یا معلولیت او برای زن تحمل ناپذیر است آنچنان با ایمان، محبت خود را نسبت به او ابراز می کنند که شوهراز اندیشۀ خود پشیمان می شود. در رمان"گلاب خانم"، فرخنده همسراصغر، وقتی حدس می زند که نابینایی، شوهررااندکی نگران کرده،چنین می گوید:
"یه روز قرآن را آورد، گفت: این چیه؟ رویش دست کشیدم وگفتم: معلوم است قرآن. نمی دونستم برای چی می خواند. به گریه گفت: اصغرخیال می کنی نابیناست دلمو زده؟ گفتم: نزده؟گفت: به این قرآن بعد ازنابیناییت برام عزیزتر شدی. گفتم: نگاه مردمو چه می کنی؟ گفت: می خرم. گفتم: بی قیمت چی؟ گفت: به قیمت نگاه خدا."(گلاب خانم، ص247).