معرفی وبلاگ
بیایید به سرزمین عشق و عرفان سفر کنیم ؛ سرزمینی که تجلی گاه شکوه ایثار است ؛ سرزمینی که همه یکرنگی و اتحاد است. این جا سرزمین عشق و ایثار و فداکاری است. ای قلم ها! بدون وضو در این حـریـم مـقـدس وارد نـشوید. ای هـمسـفران ! لازمـه ی ورود به این سـرزمیـن ، داشـتـن دل هایـی پـاک و بی آلایش است. حرمت و قداست این سرزمین بسیار زیاد است. این سرزمین متعلق به شیرزنان عارفی است که در هشت سال دفاع مقدس حماسه ها آفریدند.
دسته
پيوندهاي روزانه
زن ، دفاع مقدس و امنیت ملی
زنان و حضور در عرصه های نبرد
تنها زن حاضر در عملیات بیت المقدس
تأثیر عوامل معنوی در امنیت زنان ایثارگر
حماسه عاشورا نقطه عطف حضور زنان
ممکن ساختن غیرممکن‌ها
صلح بدون جنگ؟
هیچ وقت جنگ‌طلب نبودیم
ترحم بر پلنگ تیزدندان؟
راه قدس از کربلا می‌گذرد
خرمشهر چه شد؟
چرا حمله نمی‌کنید؟
زنان قهرمان در دوران جنگ
از قرآن سوزی تا تمدن سوزی
فرزند خاک، تصویر تازه زنان در دفاع مقدس
زنان قهرمان کشور ما
زنان آثار ارزشمندی درباره دفاع مقدس خلق کرده‌اند
فیلم مستند هشت سال دفاع مقدس
آلبوم تصاویرسرداران شهید
عملیات ثامن الائمه
بسیار مهم و خواندنی و عمل کردنی
مناجات شهدا با خدا
شهادت طلبی
ترور یا دفاع از کیان اسلام؟
شهید معصومه خاموشی
طلبه صفر کیلومتر!
زن نه شیرزن!!!
روزشمار دفاع مقدس
سجده باپیشانی سوراخ
دوکوهه
وصیت نامه شهید علیرضا موحد دانش
عراق
سُرفه ای کن تا بدانم هنوز نفس می کشی!
شهید احمد کشوری
نامه امام علی (ع) به مالک اشتر نخعی
ولایت فقیه ، تداوم امامت
گلزار زندگی
جسم نحیفان کجا و بار کجا...
چهل حدیث در مورد شهید و شهادت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 870636
تعداد نوشته ها : 1009
تعداد نظرات : 11
جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس
 مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان
 جشنواره وبلاگ نويسي دفاع مقدس استان يزد
  مسابقه وبلاگ نويسي معبر
نقش زنان در دفاع مقدس

Rss
طراح قالب
GraphistThem231

شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" پروردگارند.
امام خمینی (ره)

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 14:52

رفتید، بی آن که لحظه‏ای تردیدکنید... ، بی آن‏که لحظه‏ای درنگ کنید... ، در رفتن یا ماندن! بی آن که، دلبستگی‏هایتان را مرور کنید و آرزوهایتان را بارور... ،

 در رفتن، شتابی عجیب داشتید و در ماندن، اکراهی عمیق.
مطمئن بودید راه، درست است، ازجا ده، از سفر، از... نمی‏ترسیدید،

 «فهمیده» بودید آخر این جاده، دل کندن از خاک،
 بلند شدن، اوج گرفتن و پرواز است.

شما در آتش جنگ، گلستان می‏دیدید؛ یقین می‏دیدید که این‏گونه خلیل‏وار به پیشواز رفتید، امّا... آتش برای شما گلستان شد، آتش در هرم عشق شما سوخت.... آتش مذاب شد
. و شما گُر گرفتید... شما از دهانه تاریخ زبانه کشیدید، فوران کردید
و بر سر دشمن آتش باریدید.

 از دلبستگی‏ها دل بریدن از وابستگی‏ها رها شدن خیلی سخت است! باید پای عشق بزرگی در میان باشد. حتما باید پای عشق بزرگی در میان باشد و شما یقینا این عشق را فهمیدید.

 یقینا میان دل شما و عشق او، سر و سرّی بود.

برگزیده عشق بودید...، که عشق انتخاب می‏کند، عشق گلچین می‏کند، عشق هر کس را سزاوار نمی‏داند و شما، سزاوار بودید که رفتید؛ که رفتن را بهترین ماندن دیدید

که رفتن، همیشه به معنای «رفتن» نیست.

گاهی مرگ، جاودانه‏ترین زیستن است! و شما، چه خوب، این راز را فهمیدید!

آن سوی خیال خود، خدا را دیدند

از جام وصال او بلا نوشیدند

خورشیدترین ستاره‏های عاشق

پیراهنی از غروب را پوشیدند

 به راستی راز آن همه عشق چیست؟ دلیل از جان گذشتن؟! جبهه با شما چه کرد؟! جنگ چه به روز دلتان آورد؟ جبهه شما را عاشق کرد یا شما جبهه را؟ جبهه نیاز شما بود یا شما نیاز جبهه؟ اصلاً، مگر جبهه کجاست؟ این واژه، این چهار حرف ساده، چه‏قدر وسعت دارد؟ قلمرو جبهه تا کجاست؟ جبهه، عاشق‏پرور است، یا عاشقان جبهه می‏سازند؟
چه رازی در این کلمه نهان است که هنوز در خاطره‏های بسیاری جریان دارد، در قلب‏های بسیاری خانه دارد و هنوز نگاه‏های بسیاری را به دنبال می‏کشد!

شاید جبهه، دروازه بهشت است! شاید شهدا باید جبهه را لمس می‏کردند! شاید...

ولی از یک چیز مطمئنم! که جبهه شهید نمی‏سازد! جبهه، همیشه شهید نمی‏سازد! جبهه، عاشق نمی‏کند، جبهه دل را هوایی نمی‏کند، جبهه به تنهایی هیچ کاری از دستش بر نمی‏آید؛ جبهه باید پر از هوای شهادت باشد تا دل را هوایی کند..

جبهه باید حریم خدا باشد تا جان را عاشق کند.
جبهه باید حق باشد تا شهید بسازد . . .

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 11:37

 

شهید سیف ا... قاسمی همانند دیگر رزمندگان و همه مسلمانان علاقه خاصی بر مرقد مطهر امام‌رضا(ع) داشت. او با این که خیلی مشتاق زیارت بود به لحاظ شرایط جنگ و ضرورت حضور فعال در جبهه نتوانست در طول مدت جبهه به زیارت مشرف شود.

ولی از آنجا که علاقمندی دو طرفه بود، امام رضا(ع) او را طلبیده بود، چون جسد او اشتباهاً به مشهد برده در حرم نیز طواف داده بودند و بعد به اصفهان منتقل کردند.

حسن قاسمی: پدر شهید

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 8:28
 

دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه‌ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه‌تکه شده است. بچه‌ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه‌ای گذاشتند و آوردند.
آن‌چه موجب شگفتی ما شد، وصیت‌نامه‌ی‌ این برادر بود که نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله‌الحسین (ع) با بدن پاره‌پاره ببر.»

منبع :کتاب کرامات شهدا



دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 8:20

مجله محترم زن روز

سلام .

برادر امین ...... ۵ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسیده اند نامه شهید ارسال می شود .

                                                                                             ۱۶ دی ماه ۱۳۶۵

                                  بسم رب الشهدا و الصدیقین

خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز

سلام ، سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم . مدتهاست که منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم . جوابی از شما دریافت نکرده ام . البته مطمئن هستم که شما جواب نامه ام را خواهید داد ولی وقتی شما جواب بدهید . من امیدوارم که دیگر در این دنیای فانی نباشم .

حدود یک هفته بعد از این که برای شما نامه ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند . شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت : امین برو به دانشگاه اصلی ، وقت را تلف نکن . من ( تعبیر ) این خواب را از روحانی مسجد مان سوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه .

منم از این که خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه  نور علیه تاریکی هستم . البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه من شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد این را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید .

البته من نمی دانم حالا که نامه من را مطالعه می کنید اصلا یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته ام یا این که کثرت نامه های رسیده به شما ، موضوع نامه من را در خاطر شما پاک کرده است . بهر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید فکر کرد منم زود تسلیم می شوم ولی او کور خوانده است .

من مدتها با شیطان مبارزه کرده ام  و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام ولی فکر می کنید که من تا کی می توانستم در مقابل این شیطان  دخترنما  مقاومت کنم و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد خلاصی پیدا کنم .

 من می روم اما بگذار این دختره فاسد بماند . من فقط خوشحالم که حالا عازم جبهه هستم هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم . من می روم ولی بگذارید پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند . امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.

من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مسخ کننده شهادت هم به ما بنوشاند این تنها آرزوی من است . پدر و مادرم هیچوقت برای من پدر و مادرهای درست وسالمی نبودند . همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در دبیرستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فسادانگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتم .

هیچوقت من محبت و معنی پدر و مادر را احساس نکردم چون اصلا آنها را درست و حسابی ندیده ام . بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند . با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به کناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشویق می کرد آلوده نشدم . ضمنا از طرف من خواهش می کنم که به روانشناس مجله بگویید که در نوشته هایتان حتما این موضوع را به پدر و مادر ها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آنوقت به امید خدا آن را رها کنید ، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند .

 امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایم می افتد . البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری . بهر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی مناسب می دانید برسانید تا او در مجله چاپ کند .قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد .

همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستد و اگر خدا ما را لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم من اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم ، حتما جوابش را می دهم البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است .

بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم . برای من حتما دعا کنید . سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسان های خفته مخصوصا پدر و مادرو خواهر خوانده ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند . عرض دیگری نیست .خداحافظ شما و التماس دعا

والسلام علی عباد الله الصالحین                

                                          برادرتان : امین                                     ۱ دیماه ۱۳۶۵

آه جبهه کو برادرهای من !!!

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 7:47

امروز می خوام یه مطلب متفاوتی از شهدا براتون بذارم که هر وقت من این مطلب رو دوره می کنم به حال اونا غبطه می خورم .

به نام خداوند بخشنده مهربان

خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پر بار زن روز . سلام  من را از این فاصله دور پذیرا باشید . آرزو می کنم که در تمام مراحل زندگیتان مومن و موید وسلامت باشید .قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند ، تشکر و قدردانی کنم وباور کنید بدون تعارف و تمجیدهای دروغین ، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه ارزشی از بین نشریات موسسه کیهان است.

اما دلیل این که امروز در این هوای بارانی ، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند . مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است . جریان را برایتان بازگو می کنم .

من پسری ۱۷ ساله هستم ودر خانواده مرفه و ثروتمندی زندگی می کنم اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد . پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند و تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند که زود می روند و می خوابند . اصلا در طول روز یکبار از خود سوال نمی کنند که : پسر مان ( یعنی من ) کجاست ؟ حالا چکار می کند ؟ با چه کسی رفت و آمد می کند ؟

 اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سواستفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم . البته این مشکل اصلی من نیست چون من دیگر این بی توجهی ها عادت کرده ام و اینکه آنها  برای من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و باکی می گردم تعجب نمی کنم . بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد.

پدر و مادر به دلیل این که من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع مادیشان هم خوب است . دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند به فرزندی که چه عرض کنم به سرپرستی قبول کردند . ( البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام هم همسن من است ) . از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری به مراتب از شیطان هم پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است . تنها کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم .

 " درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره "

می دانم شما منظور من را فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست . همان طور که گفتم پدر و مادرم ۱۷ ساعت از روز را در بیرون از منزل به سر می برند . یعنی ۶ صبح تا ۱۱ شب . من هم از ۷ صبح تا بعد از ظهر مشغول تحصیل هستم یعنی حدود ۱۰ ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همان طور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد دائما در سرم فکر گناه را می اندازد . بارها در طول روز از من درخواست گناه می کند .

البته من پسری نیستم که ( تسلیم ) خواهش حرفهای او شوم ، همیشه سعی می کنم از او خودم را دور کنم ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر شود اورا درون قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم ولی او دست از سر من بر نمی دارد . تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب این حرفهای چرب و نرم او را بدهم ؟ من بعضی وقتها فکر می کنم که او شیطانی است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس دوباره به آسمان برگردد . 

 خواهران عزیزم کمکم کنید . من چطور می توانم او را سر راه بیاورم ؟ هرچه به او میگویم دست از سرم بردارد گوشش بدهکار نیست . هرچه به او می گویم ، شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی ، اصلا گوش نمی کند و می ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد . دوست ندارم که تسلیم او بشوم ؟، باور کنید حتی بعضی وقتها من را تهدید می کند . فکر می کنم همه این بدبختی ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم .

فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتما این مشکل سرم نمی آمد . روزی هزاربار از خداون در خواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد . دوست داشتم در خانواده فقیر زندگی می کردم و زشت ترین روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد من قبل از ازدواج پاک بمانم . البته تا حالا که من تسلیم خواهش های او نشده ام ولی می ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند چطور ( اورا ) ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد ومن را هم این همه آزارم ندهد ؟ چطوری او را مانند یک دختر مسلمان بکنم و چطوری می توانم طرز فکر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم . 

 ضمنا فکر نمی کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد . چون آنها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند . تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس العملی نشان نمی هند چون رفتار آنها در بیرون از خانه هم دست کمی از رفتار دخترخاله ام در خانه ندارد .

امیدوارم که هرچه زود تر من را کمک کنید . خواهران گرامی جواب نامه ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید که قبلا تشکر و سپاسگذاری می کنم .

                                               با تشکر مجدد : برادرتان امین             ۲۰ مهرماه ۱۳۶۵

مجله زن روز

بسمه تعالی

برادر گرامی !  سلام علیکم . حتما موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید ، زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد .

                                           ۱۴ دیماه  ۱۳۶۵

دوستان اینو تا اینجا داشته باشید  ادامه اونو که خیلی آدمو منقلب می کنه حتما بخونید .

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 7:46

 نام شهید : سید جواد
نام خانوادگی : موسوی
تاریخ تولد : 17/6/1345
محل تولد : فومن ( شنبه بازار )
تاریخ شهادت : 25/11/1364
محل شهادت : منطقه عملیاتی اروند
شهادت در عملیات : والفجر 8
وضعیت تاهل : مجرد
آخرین مسئولیت :
عضویت در : سپاه 
رسته خدمت :
مزار شهید : فومن (شنبه بازار)
محل دفن :

زندگی نامه:
    سید جواد در سال 1345در روستای شنبه بازار شهرستان فومن دیده به جهان گشود .با نوای دلنشین مادر ونگاه های عاشقانه پدر در گهواره آرامش گرفت .اگر چه کودکی بازیگوش بود اما مهربانیش زبانزد همگان بود به دلیل شیرین زبانی وچابکی اش همه او را دوست می داشتند چیزی که همگان را متحیر می ساخت نورانیت چهره این کودک خردسال بود که مادر را وادار می ساخت تا با این فرزندش برخورد خاصی داشته باشد .سال52 وارد عرصه علم ودانش شد و در این راه بسیار سخت کوش بود .
    با پیروزی انقلاب در صف نیروهای بسیج قرار گرفت . در سال 1360بود که عضو پایگاه بسیج اباذر شنبه بازار شد وبه فعالیتهای فرهنگی مشغول شد او در کنار تحصیل و فعالیتهای فرهنگی بسیار جدی به انجام فرایض دینی می پرداخت وپدر را در کارهای مزرعه یاری میکرد از آنجا که به دعای کمیل علاقه خاصی داشت خود جزء برپاکنندگان این مراسم بود. وی همچنین  در سازمان هلال احمر شهرستان فومن فعالیت چشم گیریی داشت .
    هنگامی که آهنگ جنگ نواخته شد سید جواد نیز شوق جهاد فی سبیل الله را در دل داشت. سال 62 تصمیم گرفت پرنده دل را از قفس تن رها کند و راهی جبهه شود اما به دلیل سن وسال کم با مخالفت خانواده خصوصا" مادر مواجه شد، اگر چه بالاخره  با تلاش فراوان رضایت همگان را جلب کرد و به منطقه کردستان اعزام شد . پس از 6ماه جهت مرخصی به منزل بازگشت هرگاه که در خانه حضور داشت هر کار که از عهده اش برمی آمد انجام میداد. در طول جنگ دو بار مجروح شد هنگامی که در جزیره مجنون  و در عملیات بدر از ناحیه پهلو زخمی شد، برای مرخصی به منزل باز گشت اما در ضمن اینکه مجروحیت خویش را از خانواده کتمان می کرد حتی دوشادوش پدر در مزرعه کار می کرد.
    زمانی که منطقه جنوب اعزام شد در آغاز با شهید بشیر نظری همرزم بود ، پس از چهار ماه از همرزمان خدا حافظی کرده تا راهی شهرستان شود هنگام خداحافظی با بشیر نظری او به سید جواد گفت:سید نزد مادرم بروید وبه ایشان سلام مرا برسانید بگویید برایم مقداری ترشی به شما بدهد  تا هنگام باز گشت برایم بیاورید .سید جواد پس از باز گشت و اقامتی کوتاه که در منزل داشت به منزل بشیر نظری رفت اما هنگامی به درب منزل ایشان رسید با حجله بشیر مواجه شدواین برای او بسیار متاثر کننده بود .
    واما روحیه شهادت طلبی از آغاز جنگ در اعمال و اخلاق سید جواد کاملا" مشهود بود.آخرین بار که به جبهه اعزام میشد به برادر بزرگترش گفته بود عید امسال منتظر من نباشید من دیگر به منزل وجمع شما نخواهم آمد و حلالم کنید و از همگان برایم طلب حلالیت کنید .
    سرانجام در روز دهم دی ماه 1367سید جواد در عملیات والفجر 8 گردان امام حسین (ع) لشکر25کربلا به عنوان خط شکن در منطقه عملیاتی اروند کنار آنقدر دلیرانه جنگید تا اینکه به علت جراحات شدید بسان مادرش حضرت زهرا(س)از ناحیه پهلو ،صورت و دست به جمع یاران کربلایی حضرت ابا عبدالله پیوست و شهید شد .
اگر بتوان خصوصیات اخلاقی سید جواد را در یک جمله بیان کرد باید گفت  وی بسیار مهربان بود و سیمایی  معصومانه داشت نسبت به پدر ومادر احترام قایل بود وتا حد توان سعی می کرد نیاز وخواسته های ایشان را اجابت کند .علاقه بسیار زیادی به امام زمان (ع) داشت ودر همه حال می کوشید تا رضایت ایشان را نسبت به خود جلب کند وآرزوی شهادت در رکاب آن حضرت را در دل داشت وخود را سرباز ایشان می دانست وبه سربازی ایشان افتخار می کرد او همیشه با سخنان دلنشین و طنز آلود خود اطرافیان را شاد می کرد  و هر گاه کسی ناراحت بود با سخن  ورفتارش غم را از دلها می زدود .در رفتارش با دیگران با گذشت وبا ایثار بود مقید به صله ارحام بود .هنگامی که از جبهه به منزل بر میگشت  در فرصت  کوتاهی که داشت سعی می کرد به منزل همه اقوام رفته و جویای حال آنان باشد شخصیت آرام وصبوری داشت  ودلی صاف و قلبی مهربان . در هر کار خیری از سایرین سبقت می گرفت  دوستان خویش را به تقوا و ترک معصیت تشویق می کرد در میدان های رزم شجاع وبی باک بوده روحیه ای کاملا" شهادت طلبانه داشت در غواصی تبحر بسیار یافته بود ودر یگانها به فرماندهی دسته منصوب می شد  وبه دلیل دلاوریهایی که از خود نشان می داد در کمین ها همیشه فرمانده بود وبارها در تک های انهدامی نیروهای دشمن شرکت داشت همیشه برای سلامتی حضرت امام دعا می کرد و خود را سرباز وی می نامید و تنها هدفش از زندگی رسیدن به لقاا... بود.
    علی بر تخت اتاق عمل آرام گرفته بود او تنها پسر خانواده بود که بر اثر سانحه تصادف پس از عملی سخت پزشکان از سلامتی وی قطع امید کرده بودند او ساکن قزوین بود وخانواده اش پس ازصحبت با یکی از پرستاران اتاق عمل از زنده ماندن وی ناامید شده اما ساعتی چند نگذشت که پرستاری با تعجب  فریاد زد آقای دکتر بیایید مریض به هوش آمد .چند پزشک همراه پرستاران داخل اتاق شدند با تعجب به او اکسیژن وصل کرده ویقین حاصل کردند که او تا لحظاتی پیش نفس نمی کشید و...
    علی را به بخش منتقل کردند پس از دقایقی چشم باز کرد گویا می خواهد سخنی بگوید اطرافیان به او سفارش می کنند آرام باش ولی او نمی تواند و زبان به سخن گفتن باز می کند و رو به مادر می گوید :((مادر جان وقتی که از هوش رفتم حس کردم روحم قصد جدا شدن از بدنم دارد .بسیار پریشان ومضطرب شدم که ناگهان جوان زیبا رو و نورانی که نشانی سبز بر گردن داشت رادیدم که بر بالینم ایستاده و می گفت علی جان نگران نباش و من از دردم وپریشانیم با او می گفتم و مرا دلداری داده و می گفت نگران نباش تو شفا پیدا کردی در کمال صحت و سلامتی زندگی خواهی کرد از او سوال کردم شما کیستید؟با مهربانی پاسخ داد من سید جواد هستم ... وبرای شفایت آمده ام اما هنگامی که چشمهایم را باز کردم در کنارم نبود او مرا شفا داد مادر ))
    پس از ترخیص علی از بیمارستان وی به همراه خانواده اش با زحمات فراوان آدرس محل سکونت این شهید را یافته و برای قدردانی از مقام والای این شهید به منزل ایشان و مزار شهید حاضر شدند وپس از آن واقعه هر سال در مراسم یادبود شهید حضور دارند .از آنجا که سید جواد به مقام والای معنویت و عرفان دست یافته وفرزند صالح حضرت زهرا(س) نیز بود ومگر نه اینکه ((ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیای عند ربهم یرزقون )) از این رو هر دلی که از سر،درد به درگاهش روی آورد ناامید نخواهد گشت و همین است سر عشق ... واینگونه است که اگر چه شانزده سال از وداع خونینش می گذرد اما هر ساله بیش از صدها نفر جمعیت در مراسم بزرگداشت این شهید والا مقام از سراسر گیلان و حتی خارج از استان حضور پیدا می کنند و اهالی روستای شنبه بازار نیز روزشماری می کنند برای فرارسیدن مراسم سالگرد  این شهید  روز شماری می ودر روز مراسم هیاتی از زنان سینی هایی که با پارچه های سبز پوشیده  وداخل سینی میوه ،خرما ، حلوا و... قرار داده اند برسر گذاشته وهمراه هیاتی از مردان که بر سینه می زنند از مسجد راهی منزل شهید می شوند وبه خانواده ایشان تبریک وتسلیت عرض می کنند وپس از مراسم مسجد در منزل شهید موسوی مراسم دیگری نیز برگزار گشته و به روح آن بزرگوار هدیه  می شود .
    اینک که عازم جبهه می باشم به فرمان حسین زمان اگر قابل باشم می جنگم تا یزیدیان زمان بدانند که فرزندان قرآن از جنگ نمی هراسند. بگفته امام خمینی (ره) ما مرد جنگیم، جنگ اصلی ما با آمریکاست . امروز رزمندگان ما ثابت کرده اند که به خاطر قهرمان شدن نمی جنگند . بلکه تاریخ را با رزم دلیرانه شان ورق می زنند و افق سرخ را بر تاریکی ظلمانی شب فایق می نمایند تا آیندگان از این شجاعت درس بگیرند . ای امت حزب الله من فقط به خاطر رضای خدا به ندای هل من ناصر امام  ندای لبیک گفتم وبه میدان شتافتم من خودم خواستم به جبهه بروم واگر خدا قبول کند به دیگر شهدا بپیوندم . از شما می خواهم که برایم گریه نکنید چرا که این را  گریه نمی خواهد رهرو می خواهد . و اما پدر و مادر جان مرا حلال کنید و صبور باشید .مادر جان تو صبر داشته باش ... تا امام زمان عج ظهور کند و انتقام این جنایتها را از جنا یتکاران بگیرد . خواهرانم ! شما چون زینب (س) باشید و حجاب اسلامی را رعایت کنید . من امانتی بودم در دست شما ، مرگ که در راه خدا باشد هیچ نگرانی ندارد . خدایا افتخار می کنم که مرگم را شهادت قرار دادی و در آخر خدایا به همه مسئولین برای تداوم بخشیدن به جمهوری اسلامی عمر طولانی عطا بفرما خدایا قلب آقا امام زمان(عج) را از ما شاد گردان و فرجش را نزدیک بگردان .

وصیت نامه:
    اینک که عازم جبهه می باشم بفرمان حسین زمان اگر قابل باشم می جنگم تا یزیدیان زمان بدانند که فرزندان قرآن از جنگ نمی هراسیم .
    بگفته امام خمینی (ره) ما مرد جنگیم، جنگ اصلی ما با آمریکاست. امروز رزمندگان ما ثابت کرده اند که بخاطر قهرمان شدن نمی جنگند. بلکه تاریخ را با رزم دلیرانه شان ورق می زنند و افق سرخ را بر تاریکی ظلمانی شب فایق می نمایند تا آیندگان از این شجاعت درس بگیرند. ای امت حزب الله من فقط به خاطر رضای خدا به ندای اهل من ناصر امام ندای لبیک گفتم و به میدان شتافتم من خودم خواستم به جبهه بروم و اگر خدا قبول کند به دیگر شهدا بپیوندم. از شما می خواهم که برایم گریه نکنید چرا که شهید گریه نمی خواهد رهرو می خواهد.
    و اما پدر و مادر جان مرا حلال کنید و صبور باشید. مادر جان تو صبر داشته باش تا امام زمان عج ظهور کند و انتقام این جنایتها را از جنایتکاران بگیرد. خواهرانم شما چون زینب (س) باشید و حجاب اسلامی را رعایت کنید من امانتی بودم در دست شما، مرگ که در راه خدا باشد هیچ نگرانی ندارد. خدایا افتخار می کنم که مرگم را شهادت قرار دادی و در آخر خدایا به همه مسئولین برای تداوم بخشیدن به جمهوری اسلامی عمر طولانی عطا بفرما خدایا قلب آقا امام زمان (عج) را از ما شاد گردان و فرجش را نزدیک بگردان.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
والسلام _ سید جواد موسوی

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 7:8

 

نام شهید : علیرضا  
نام خانوادگی : نورانی
تاریخ تولد : 21/4/1328
محل تولد : لنگرود
تاریخ شهادت : 15/4/1360
محل شهادت : رشت (خیابان لاکانی)
شهادت در عملیات :  
وضعیت تاهل : متاهل
تعداد فرزند : 5
آخرین مسئولیت : دولتی (معاون استانداری)
عضویت در : ارتش 
رسته خدمت :  
مزار شهید : لنگرود
محل دفن :

زندگی نامه:
    مهندس شهید علیرضا نورانی در بیست و یکم تیر ماه سال هزار و سیصد و بیست و هشت، در خانواده ای مذهبی و متعهد در شهرستان لنگرود دیده به جهان گشود . و در طبیعت زیبا و خرم شمال رشد نمود و برای تحصیل علم و دانش وارد مدرسه گردید . شهید علیرضا نورانی دوران مقاطع تحصیلی دبستان تا دبیرستان را در شهرستان لنگرود اقامت داشت سپس برای ادامه تحصیلات دانشگاهی رهسپار تهران شد و از دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی فارغ التحصیل گردید . علیرضا نورانی در سال 1350 با دختری متدینه ازدواج کرد که ثمره این پیوند مقدس چهار فرزند پسر به نامهای مهدی و هادی و حامد و محمدحسین و دختری بنام هانیه از آن پیوند مقدس به یادگار مانده است . در اواخر حکومت پهلوی به خدمت اداره آموزش و پرورش مشغول گردید. اما حاضر به پذیرش پست های دولتی نشد و در انستیتوی جردن تهران مشغول به تدریس گردید . در اوایل انقلاب به سمت ریاست انستیتو تکنولوژی لویزان تهران برگزیده شد و در مدت زمان کوتاهی که در این مسئولیت بود ، جذب ستاد انقلاب فرهنگی گردید و تغییر کتابهای درسی بر عهده ایشان گذاشته شد و این مسئولیت به جهت برخورداری و توانایی و درایت آن شهید بزرگوار بود . و مسیر زندگی شهید سمبلی برای مشتاقان انتظار فرج امام زمان (عج) و عاشق و دل سوخته نائب امام زمان و مومنی صادق و رئوف و مهربان و ناصحی امین و خادمی مخلص و توانا که عاشق تعلیم و تربیت و خدمت به خلق الله بود و هیچگاه غیبتی را مرتکب نمی شد و دنبال نام و نشان نمی گشت و همیشه دوست داشت خدماتش پنهان و مخفی بماند .
    شهید نورانی در ابتدای سال 1360 به عنوان معاونت استانداری گیلان منصوب شد و هماره لیاقت و کارآمدی و اخلاص ، خویش را ثابت نمود . و بالاخره در سال 1360 ساعت 7 بامداد پانزدهم تیر ماه که مصادف با چهارمین روز از ماه مبارک رمضان بود به همراه دوست ویار وفادار خویش شهید مهندس علی انصاری (استاندار گیلان) در خیابان لاکانی رشت که عازم محل خدمت در استانداری بودند توسط منافقین کوردل به شهادت رسیدند . و جام شیرین شهادت را این دو پرنده عاشق سر کشیدند و با زبان روزه مستانه به عرشیان پیوستند و پیکر مطهرشاش پس از تشییع با شکوه در میان حزن و اندوه فراوان مردم عزادار گیلان در جوار شهدای شهرستان لنگرود به خاک سپرده شد .

وصیت نامه:
    به کسی قرض ندارم و از کسی طلبکار نیستم . از مال دنیا تنها مقداری کتاب دارم که با موافقت همسرم به شخص یا موسسه ای اهدا شود.

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 7:7

نام شهید :  محمد  
نام خانوادگی :  حبیبی پور
تاریخ تولد :  18/3/1346
محل تولد :  روستای فتیده شهرستان لنگرود
تاریخ شهادت :  9/1/1367
محل شهادت :  بانی بنوک
وضعیت تاهل :  مجرد
عضویت در :  بسیج 
مزار شهید :  روستای فتیده

زندگی نامه :

    بسیجی شهید دکتر محمد حبیبی پور در تاریخ 18/3 / 1346 در خانواده ای مذهبی و متعهد، اهل روستای فتیده شهرستان لنگرود پا به عرصه وجود گذاشت.دوران کودکی را در مکتب خانه به فراگیری قرآن و مسائل دینی گذراند . تحصیلات ابتدائی تا اخذ دیپلم را در مدارس لنگرود سپری کرد و تحصیلات دوران راهنمایی این شهید مصادف بود با اوج گیری مبارزات ملت بر علیه رژیم ستم شاهی و ایشان با مطالعات کتب مذهبی و سرگذشت بزرگان و اولیاء همراه با رشد جسمی به رشد فکری و عقلی خود همت گماشت و به فعالیت های مذهبی سیاسی و نظامی جهت تداوم انقلاب می پرداخت
برای ادامه تحصیل در آزمون ورودی دانشگاه شرکت و در رشته پزشکی در دانشگاه چمران اهواز پذیرفته شد. در مدت تحصیل ا ز مبارزه با دشمن زبون و خصم بد طینت باز نماند وبا حضور 40 ماهه اش در جبهه های جنگ با شرکت در بیش از 16 عملیات بزرگ از جمله مطلع الفجر ، فتح المبین و بیت المقدس تا والفجر 10 با مسئولیتهای مختلف
عرصه را بر دشمنان تنگ کرد و همیشه خود را مدیون شهدا و انقلاب اسلامی میدانست .
" محمد" با معرفتی که از علوم اسلامی بدست آورده بود اهل منطق بود و همیشه با اخلاق نیک و خوشرویی با مردم صحبت می کرد و انسانی بی آلایش و ساده زیست و در زندگی واقع بین و حقیقت گرا بود و به همین دلیل مورد توجه خاص عام بود و در بین نیروهای جوان جایگاه ویژه ای داشت و الگوی جوانان شهر و دیار خود واقع شده بود زیرا در عرصه های گوناگون زندگی خود بسیار فعال و از کمترین اوقات وقت خود بیشترین بهره را با تلاش و کوشش کم نظیر خود بهره مند می شد . محمد جوان با ایمانی که برای خدمت به اسلام و انقلاب و مردم آن کمر همت بسته بود و بدین سبب خستگی ناپذیر بود،محمد بخاطر هدف عالی که داشت همیشه راست قامت ایستاده بود و تلاش مضافی برای گسترش فرهنگ دینی و آشنایی جوانان نسبت به نعمت عظیم انقلاب اسلامی و اهداف عالی آن داشت .
« محمد حبیبی پور» سعادت دنیا و آخرت را در کسب رضایت خالق یکتا و نبرد با دشمنان اسلام را میدانی برای آزمایش و شهادت را پلی برای رسیدن به وصال معشوق می دانست .
سرانجام پس ا ز رزم طولانی با اهریمنان دیو صفت در تاریخ 9/1/1367 به سوی عرش خداوند عروج کرد و رخت ا ز عالم خاکی بر بست باده نوش، بزم عشاق شد.

پیام شهید :

    ای مردم شهید پرور : با جان و مال خود در راه خدا به جهاد بر خیزید . هر جا که هستید از خون شهدا پاسداری کنید .
همه ما خدمت گذاریم، خدمتگذرانی که هدفمان به جز رفاه و سعادت خلایق و حرکت آنان بسوی خداوند تبارک و تعالی بیش نیست هر چند که عده ای درک و فهم آنرا نمی کنند ! (لاتعلمون) .

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 7:6

به راستى چرا باید دانسته یا نادانسته کارى کنیم که به ارزش‌ها و فرهنگ دفاع مقدس آسیب وارد شود و در این میان، شهدا، این میراث سالهاى پرافتخار دفاع مقدس مورد کم لطفى قرار بگیرند، هرچند شهداء نیازى به تعریف و تمجید ما ندارند.

از سوى دیگر، کافى است به این نکته توجه کنیم، هر خانواده ایرانى یادگارى از دوران دفاع مقدس دارد، یا شهید داده‌اند، یا آزاده سرافراز داشته‌اند، یا چشم انتظار مفقودالاثر خود هستند و یا مجروحیت هاى جنگ تحمیلى را تحمل مى کنند، بنابراین کسى پیدا نمى‌شود ارزش یادگارهایش را خدشه‌دار کند، مگر در این میان افرادى باشند که بخواهند این ایثارگرى‌ها را زیر سوال ببرند.

هر روز شاهد پرپر شدن بهترین عزیزانمان هستیم که پس از سال ها تحمل جراحت ناشى از جنگ پرپر مى‌شوند و به شهادت مى رسند، کجاى این پرپر شدن‌ها اسطوره است؟ چرا برخى مى‌خواهند حقایق دفاع مقدس را با جهل و یا عناد خود تدفین کنند؟.
ایثارگران و در این میان، شهداء مثل همه مردم عادى زندگى مى‌کردند و شاید قبل از شهادت هم برخى مشکلاتى در زندگى داشته‌اند، اما حضور در فضاى معنوى جبهه‌ها، روحیات آنها را تغییر داده بود و بعد از شهادت، الگو شدند.

اگر عاشورا را تأثیرگذارترین واقعه زندگى شیعیان به ویژه مردم ایران مى‌دانیم و به آن اعتقاد داریم -که قطعاً همین طور است- و به این امر هم معتقدیم که دفاع مقدس ما نشأت گرفته از این حماسه انسان ساز است، پس در حقیقت بودن آن نیز شکى نیست.

شیعیان امام حسین(ع) و اهداف آن حضرت را حقیقت روشن مى‌دانند و یارانش را هم همینطور. و بنابراین چون شهداى جنگ تحمیلى هم با تأسى از سالار و سرور شهیدان حضرت امام حسین(ع) در برابر لشکر کفر مقاومت کردند، پس حقیقت داشتن آنها و اهدافشان مشخص است.

بنابراین، مهمترین وظیفه همه ما ادامه راه شهداء با اهداف مشخص و دورى از افراط و تفریط است. متصل کردن شهداء به اسطوره‌ها (در حالى که حقیقتند) آن ها را براى نسل کنونى و آیندگان غیرقابل دسترس خواهد کرد، چیزى که مى‌تواند بدترین صدمات را به ارزش‌هاى دفاع مقدس وارد کند و به قول یکى از شاعران مطرح کشور، رستم و کیکاوس اسطوره‌اند، نه شهداء. اسطوره ساخته ذهن و یا دست انسان است و وجود خارجى ندارد، اما حقیقت چیزى است که نیاز به ساختنش نیست.
در فرهنگ‌هاى غیردینى که ماهیت ایثار براساس مادیات است نه معنویات، شاید اسطوره هم جایگاهى داشته باشد، اما این مورد در فرهنگ دینى ما مصداقى ندارد چون حقیقت دین اسلام روشن است.

به یاد داشته باشیم تبیین و تشریح منطقى روحیات و اهداف شهدا تنها راه شناساندن حماسه آفرینى آن ها به جهانیان است و از این راه است که شهدا قابل دست یافتنى شده و دیگران را به خود جذب خواهند کرد و در غیر این صورت باید تابلو ورود ممنوع به این حیطه را به همه نشان دهیم که این امر نیز هیچگونه سازگارى با ارزش هاى دفاع مقدس ندارد.

دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 6:32
شکى نیست گرامیداشت یاد و خاطره فداکارى‌ها و ایثارگرى‌هاى دوران دفاع مقدس وظیفه تک تک مردم است و نه تنها نباید از این امر غافل شد، بلکه باید از مدافعان دین و میهن به ویژه شهدا، الگوهاى هدفدار در جهت حفظ و انتقال ارزشهاى دفاع مقدس به نسل کنونى و آیندگان ارائه کرد.
اما این که چگونه باید از شهداء و اهداف آن ها سخن بگوییم تا نسل جوان به راحتى قادر به درک آنها باشند، مقوله جدا و حساسى است. در این وظیفه خطیر، تنها پرداختن صرف به واژه شهادت بدون بازیابى عوامل ایجادکننده آن توفیقى نصیب ما نخواهد کرد، زیرا تغذیه فکرى نسل جوان نیازمند ارائه استدلال قوى و در عین حال پرهیز از افراط و تفریط است و باید با در نظر گرفتن این اصل (تغذیه فکرى همراه با ارائه استدلال) جوهره اصلى شهادت و شهدا را به کام تشنه نسل جوان ریخت.
شهداء با اهداف مشخص و با این یقین قلبى به جبهه‌هاى حق علیه باطل شتافتند که مى‌دانستند شاید دیگر بازگشتى در کار نباشد، و دستیابى به این یقین مسلماً ناشى از تفکر، تعقل و بررسى همه جانبه است، بنابراین اگر انتخاب مسیرى با تفکر همراه باشد، حقیقتى نیز در آن نهفته است.
زمانى که با این حقیقت و منطق روبه‌رو هستیم، دیگر جایى براى حاشیه رفتن نیست و شهداء هم حقایقى انکارناپذیرند که در نهایت عقلانیت تصمیم به دفاع از دستاوردهاى انقلاب گرفتند، اما این که چرا برخى سعى دارند با افراط و تفریط  در این راه و جدا کردن افکار و عقاید شهداء از نسل جوان و قطع تعامل این نسل با آرمان‌هاى ره‌یافتگاه وصال، شهداء و ادامه راه آنها را دور از دسترس نشان دهند، سوالى است که ذهن خیلى‌ها را به خود مشغول کرده است؛ تأسف برانگیزتر این که این مشکل در میان برخى نویسندگان عرصه دفاع مقدس نیز مشاهده مى‌شود و اگر در این زمینه تدابیر و فکر جدى اتخاذ نشود، در آینده ضرر خواهیم کرد و آن وقت دیگر جبران اشتباهات به راحتى امکانپذیر نخواهد بود.
بنابراین باید از تکرار اسطوره گرایى بیش از حد و آسمانى جلوه دادن و غیرقابل دسترس بودن ایثارگران پرهیز کنیم و آن ها را هر چه قابل لمس‌تر و زمینى‌تر تصویر کنیم تا براى همه اقشار جامعه قابل دسترس باشند و نتایج میراث مقدس در تمام اقشار جامعه مخاطب داشته باشد.
ادامه دارد...
دسته ها : شهدا و جنگ
سه شنبه 1389/6/9 6:31
X